نمایش موارد بر اساس برچسب: هما گویا

هما گویا (سی و یک نما)همین که بازیگر اصلی فیلم محمدرضا شریفی نیا است ودر عین حال کارگردان فیلم هم مسعود دهنمکی نیست، کافیه تا موضوع فیلم را حدس بزنم. نیاز به هیچ زمینه ذهنی و کنجکاوی هم نیست چراکه این نوع سناریوها شده امضاء آقای شریفی نیا. البته هیچ چیزغیر ممکن نیست. شاید اتفاق فوق العاده ای افتاده  و بار دیگر این هنرمند در مرز شصت سالگی به خودش آمده و توانائی هایش را محک زده است. فقط کافی است که نگاهی به بازی های دهه هفتاد خود داشته باشد تا بداند چقدر به خودش ظلم کرده است در این سالهای اخیر. در دهه هفتاد ما برای حضور این بازیگر در یک فیلم ارزش خاصی قائل بودیم وبودن او به فیلم رونق مضاعفی میداد. چقدر لذت می بردیم از بازی  های درخشانش در "شیدا" ی کمال تبریزی و یا "لیلا" ی داریوش مهر جوئی، "برج مینو" ابراهیم حاتمی کیا و یا آدم برفی داوود میر باقری.

 

منتشرشده در سینمای ایران

سی و یک نما --شاید سوپر استارهائی چون محمدرضا گلزار، مصطفی زمانی و یا مهناز افشارو طناز طباطبائی را بیشتر با چهره های زیبایشان به خاطر بیاوریم اما هر چهار بازیگری که از آنها نام برده شد در کارنامه کاری خود بازی درخشانی دارند که در حق آن ظلم شده است و منتقدین و داوران زمانی به این کیفیت خلق شخصیت آنها اعتراف کردند که دیر شده بود(گفتنی است که این چهار مورد به عنوان نمونه انتخاب شده است.

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما) – سال 1362 بود و من یه دختر دبیرستانی. مهمون بودم خونه ی یکی از بستگان تو خیابون میرعماد ، رو به روی بیمارستان مهراد.

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما) – بوسیدن روی ماه همایون اسعدیان مرا به دنیای دیگری می برد. دنیائی که در آن گم می شدم. دنیائی تقسیم شده بین دو مادر که نمونه ای از هزاران هزار مادر بودند. حال شیار 134 با دلم آن کرد که باید می کرد. این بار من گم شدم. من در بازی مریلا زارعی گم شدم. من شیار 143 را در بازی مریلا زارعی گم کردم. مریلا زارعی که دیگر "الفت" شده بود، خود الفت.

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما )– روزهای سخت هنرمند خوب تئاتر در بیمارستان پارس تهران در میان هیاهوی خبرهایی از  روزهای سخت مرتضی پاشائی کمرنگ شده بود این روزها. نمی دانم مجید بیشتر نگران مرتضی بود یا مرتضی نگران مجید. اما هر دو خسته بودند از این همه درد و لابد امشب دارند آسوده برای هم درد دل می کنند.

منتشرشده در تئاتر

هما گویا (سی و یک نما)- "تا همین جا هم خیلی مرد است که دوام آورده". این جمله ی من نیست. این حرف را دکتر تاج الدین یکی از پزشکان بیمارستان بهمن می گفت. سه شب پیش که حالش بدتر بود منتظر بودند تا بیمارستان خلوت باشد تا اگر لازم است به دستگاه تنفسی وصل شود. وضعیتش خیلی بد بود اما دلیل ملاقات ممنوع شدن مرتضی صرفن تشدید بیماری نبود بلکه شلوغی ها بود و عکس های خودمانی و سلفی. مستقیم از حالش با خبر بودم و می دانستم نه آنکه می گوید به رحمت خدا رفته راست می گوید و نه آنکه می گوید حالش بهتر است. و من هیچ چیز برای گفتن و نوشتن نداشتم. صدای پر احساسش توی گوشم بود اما قلم به دستم نبود و آن چیزی که خیس می شد نه کاغذ بلکه کیبورد بی احساسی بود که هرگز قلم نمیشد.

منتشرشده در گوناگون

هما گویا (سی و یک نما)-صحبت های چند روز اخیر "پرویز بهرام" و  گفتگوی وی با خبرگزاری ها و همچنین واکنش همکار قدیمی  وی "جلال مقامی" به گلایه های او موجب شد تا نگاهی دوباره به جایگاه دوبله در ایران داشته باشیم و احترام و قدرشناسی مان را نسبت به پیشکسوتان این هنر فراموش نکنیم.

منتشرشده در تلویزیون

هما گویا (سی و یک نما)- اینکه تیتر را با یک مهندس داخل گیومه شروع کردم به این دلیل است که اشاره همیشگی و بدون استثنای خانم میلانی به مهندس بودن خود و همسرشان همیشه موردی آزار دهنده  بوده که تمام ویژگی های خوب و هنر این کارگردان موفق را هم سبک کرده است و بارها شاهد بوده ایم که چطور این تکیه کلام خالق "سوپراستار" به چالش لبخند مخاطبان و منتقدان کشیده شده است.

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما)- برای دیدن فیلم "ساکن طبقه وسط" به سینما می روم. بیشتر از اینکه اولین ساخته شهاب حسینی کنجکاوم کرده باشد ، قصه ی فیلم مرا به وجد آورده چرا که قرار است یک فیلم فلسفی – عرفانی ببینم.تمام بلیت های این سانس فروخته شده  و من از اینکه مردم از اولین فیلم بازیگر محبوبشان در مقام کارگردانی حمایت می کنند خوشحالم و مشتاق برای دیدن "ساکن طبقه وسط". خوشبختانه یک بلیت برای من هست....

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما) - اون روز به دفتر تهیه کننده ی فیلم رضا عطاران رفته بودم. اولین کار سینمائی اش را تجربه می کرد. بار عام داده بود برای انتخاب یک بازیگر که می خواست نقش کودکی خودش را در "خوابم میاد" بازی کنه. یک پسر بچه بین هشت تا دوازده سال. تمام حیاط و راهرو پر بود از آدم. پسر، دختر ،نوجوون و جوون و بچه ها در این میون از سر و کله هم بالا میرفتند. متقاضی که بیشتر از همه توجه من رو جلب کرد یک بچه شش، هفت ماهه ای بود که تو بغل مادرش شیر می خورد و گاه حیران به این هیاهو خیره می شد و نمی دونست، مادرش رویاهای بربادرفته اش را با او طلب میکنه.

منتشرشده در تلویزیون
صفحه30 از34