پانیذ اسماعیل لو / سی و یک نما –جودی گارلند Judy Garland یک بازیگر و خواننده ی معمولی نبود و چه کسی بهتر از رنه زلوگر با نوع خاص بازیگری و شخصیت ذاتی درونگرا و نامتعارفی که دارد می تواند نقش او را بازی کند؟ نقشی که برای او اسکار بهترین بازیگرنقش اول زن در سال2020 را در کنار چندین جایزه ی معتبر دیگر به همراه داشت اما فیلمنامه ای که توسط دو نویسنده نوشته شده، انقدر دچار ضعف در بیان حقایق است که حتی درخشش زلوگر هم نمی تواند کاری کند تا این فیلم در اسکار حرفی برای گفتن داشته باشد.
هما گویا/ سی و یک نما – سالوادور "آنتونیو باندراس" آنچنان در آب غوطه خورده که گویی قرار است یک بار دیگر غسل تعمید داده شود و در پایان میانسالی زندگی را از نو شروع کند. جای بخیههای بلندی که از گلو تا ناف او کشیده شده بیشتر به یک اثر از جراحی باز قلب شباهت دارد، اما هر چه هست این زخم هنوز کهنه نشده و قسمتی از زندگی اوست که "آلمودوار" قرار است به تصویر بکشد.
هما گویا/ سی و یک نما - فیلم سینمایی "الیسا و مارسلا" به نویسندگی و کارگردانی" ایزابل کوشت " روایتی تحریف شده براساس یک داستان واقعی در اوایل قرن نوزدهم میلادی است که در کشور آرژانتین رخ میدهد. فیلمی سیاه و سفید که نخستین بار در جشنواره ونیز رونمایی شده و نظرات مثبت و منفی بسیاری از سوی منتقدین به همراه داشته است.
هما گویا / سی و یک نما – از ویژگی هایی که دیدن فیلم «شهر دروغ ها» ساخته ی "برد فرمن" برای من داشت اینکه پس از مدت ها با بازی "جانی دپ" ارتباط گرفتم و باید بگویم که بازی اش را در نقش یک افسر پلیس درمانده و تنها که تاوان شرافت و وجدان کاری را در زندگی شخصی و حرفه ایش به سختی پرداخته، دوست دارم.
از همان ابتدا، وقتی تیتراژ خوب فیلم همراه با موسیقی رپ و خبرخاکسپاری جنجالی "بیگی"، رپری که به قتل رسیده از رادیوپخش می شود؛ ما به دیدن فیلم ترغیب می شویم.فیلمی که روی پوستر آن نوشته شده :"چه کسی به بیگی شلیک کرد؟"
مرد سیاهپوست که راننده ی ماشین شاسی بلند است، با بی اعتنایی فرکانس رادیو را تغییر می دهد و با یک ترانه ی رپ شروع به همخوانی می کند. ماشین اسپورتی که با میزانسی فوق العاده در کنار او ایستاده و از زاویه ی پایین به بالا نیم نگاهی به او دارد یک مرد سفید پوست است که دنبال شر نمی گردد اما نگاهش هم چندان دوستانه نیست. مرد سیاه که انگار دنبال دردسر است به او دشنام می گوید وهمراه با الفاظی رکیک او را تهدید می کند. ماشین سفید حرکت می کند و ماشین سیاه دنبال اوست. دوباره هر دو در کنار هم قرار می گیرند. دوربین از آنها فاصله می گیرد و ما از زاویه نگاه یک شاهد عینی، صدای گلوله ای می شنویم و مثل او شوکه می شویم. مرد سیاهپوست به ضرب گلوله کشته شده و پلیس می خواهد تا مرد سفید را دستگیر کند. مرد سفید نشانش را بیرون می آورد و می گوید : "صبر کنید! من هم یک پلیس لعنتی هستم".
راسل پول (جانی دپ) به عنوان افسر پلیس وارد صحنه ی جرم می شود و اینجاست که می فهمیم مرد سیاهی که کشته شده هم یک پلیس بوده است.
حالا بیست سال از آن ماجرا گذشته. یک خبرنگار سیاهپوست به نام جک جکسون (فورست ویتاکر) سراغ راسل آمده و می خواهد پرونده ی باز قتل دو رپر مشهور در سال های 1996 و 1997 را دوباره به جریان بیندازد. دوپرونده ای که جانی دپ دومی را دنبال می کرده و بابت نزدیک شدن به حقیقت ماجرا تاوان سختی پرداخته است. تاوانی به اندازه ی تنهایی این روزهای زندگی اش.
تدوین و دکوپاژ فوق العاده اما سخت فیلم «شهر دروغ ها» (کنایه به شهر لس آنجلس آمریکا) گر چه بسیار دیدنی است اما موجب می شود تا برای دنبال کردن روایت توجه خاصی به پرش های زمانی داشته باشیم تا با رفت و برگشت ها ی پی در پی، قصه را از دست ندهیم.قصه ای که حتی جا ماندن از یک دیالوگ می تواند سرنخ ها را از ما بدزدد و همین موجب جذابیت فیلمی شده که نمی خواهیم یک سکانسش را از دست بدهیم.
در این میان بد نیست با شخصیت های دو پرونده جنایی یعنی قتل دو رپر جوان که موجب ساخت این تریلر جنایی / پلیسی شده آشنا شویم که حتما در بهتر ارتباط برقرار کردن با این فیلم موثر است:
اوپاک شکور تأثیرگذارترین فرد در موسیقی رپ بود که بیشتر با نام هنری توپاک (2Pac) یا ماکاولی شناخته میشد. میزان فروش آلبومهای وی تا به امروز ۹۵ میلیون نسخه بودهاست، عنوانی که او را تبدیل به یکی از پرفروشترین هنرمندان موسیقی در جهان نمودهاست.
شکور علاوه بر موسیقی و فروش بالای آثارش، هنرپیشه و فعال اجتماعی نیز بودهاست بهطوریکه از وی به عنوان یک مدافع برابری اجتماعی و حقوق بشر نیز یاد میشود
توپاک پس از تماشای یک مسابقه بوکس با شلیک ۱۲ گلوله از یک کادیلاک سفید در شهر لاس وگاس در ایالت نوادا و در تاریخ ۷ سپتامبر ۱۹۹۶ مورد اثابت ۴ گلوله قرار گرفت و پس از ۶ روز در بیمارستان دانشگاه نوادا در ساعت ۴ و ۳ دقیقهٔ صبح در ۱۳ سپتامبر هنگامی که تنها ۲۵ سال داشت از دنیا رفت. حدس زده میشود افرادی که به او گلوله شلیک کرده اند از افراد مربوط به گانگسترهای ساحلشرق
یا مأموران افبیآی یا حتی رقبای او باشند که در این موارد افراد زیادی دارای انگیزهٔ لازم بودند. با وجود گذشت زمان نسبتاً زیاد از این واقعه، پلیس لاس وگاس همچنان به صورت رسمی این پرونده را باز نگه داشتهاست.
او که پس از سوءقصد در سال ۱۹۹۴، همیشه همراه خودش چند محافظ شخصی و جلیقهٔ ضد گلوله حمل میکرد، که در آن شب خاص به دلیل ورود به کلوپ (طبق قوانین و عرف هیچ فردی بجز مأموران امنیتی چنین مکانهایی اجازهٔ ورود با اسلحه را ندارند) هیچیک را به همراه نداشت.
جالب اینکه "باشه تو فکر میکنی که من در روز ۷ میمیرم ولی من واقعاً زندهام» نام آخرین آلبوم او بود که شمارهٔ ۷ به نظر می رسد برای او مفهوم خاصی داشته که با مرگش شایعاتی را در بین طرفدارانش رواج داد که می تواند حربه ای باشد تا ذهن ها از کارتل های با نفوذ تجارت موسیقی در مرگ او منحرف شود:
۷ سپتامبر به او تیر زدند. او در سال ۱۹۹۶ کشته شد که جمع اعداد سال مرگش ۲۵ میشود و جمع ۲ و ۵ هم ۷. ساعت مرگش نیز ۴:۰۳ صبح است که جمع آن ۷ میشود. همچنین او در سن ۲۵ سالگی مرد که جمع ۲و۵ هم ۷ میشود.
در ۱۴ نوامبر ۲۰۰۳ فیلمی دربارهٔ او به نام «توپاک: برخاستن از خاک» ساخته شد که به روایت زندگی او از زبان خودش میپرداخت.
(کریس والاس) که با نامهای «بیگی، « بیگ پاپا» و«بی آی جی» B.A.G شناخته می شد با اولین آلبوم خود که در سال ۱۹۹۴ وارد بازار کرد باعث شد در زمانی که هیپ هاپ ساحل غربی (توپاک شکور)، رسانهها را تسخیر کرده بود، نظرها به صحنهٔ هیپ هاپ ساحل شرقی جلب شود.
والاس در هنگام ضبط آلبوم دوم خود، شدیداً درگیر رقابت بین هیپ هاپ ساحل شرقی و ساحل غربی شد.
در نهم مارس ۱۹۹۷ والاس در حال رانندگی به همراه پاف ددی تهیهکننده آهنگهای بیگی، مورد اصابت چندگلوله قرار گرفت که یکی از گلوله ها به سر بیگی برخورد و همانجا تمام کرد و تا به امروز پروندهٔ قتل این خواننده مانند توپاک بسته نشدهاست. بیگی حدوداً ۶ ماه بعد از توپاک رپر معروف ساحل غربی به قتل رسید که عده ای از مردم معتقد بودنند که بیگی این کار را کردهاست ولی بیگی این را به شدت رد کرد زیرالین دو رپر، ابتدا دوستهای خوبی برای همدیگر بودند ولی هنگامی که توپاک در زندان به دلیل تجاوز به یک زن در زندان بود، بیگی و پاف ددی در مصاحبه ای به توپاک فحاشی کردند که از آن موقع وقتی توپاک به کمک شوگ نایت رئیس کمپانی "دث رو" از زندان بیرون آمد، درگیری اش را با بیگی شروع کرد و هر دو رپر استثنایی رنگین پوست به گونه ای به قتل رسیدند که هنوز راز این قتل ها فاش نشده است.
و حالا برگردیم به « درو غ های یک شهر»:
"راسل پول" با پایی که می لنگد (بیست سال پیش در رابطه با همین پرونده گلوله خورده) افسرده و منزوی، یک دلخوشی بیشتر ندارد. اینکه بتواند در جایگاه تماشاچی های بیسبال بنشیند و از دور، بازی پسرش را که قهرمان این رشته ورزشی است نگاه کند. پسری که نمی خواهد او را ببیند.
پول در طول فیلم واقعیت هایی از پرونده ی مقتول سیاهپوستی که در ابتدای فیلم شاهد قتلش بودیم می گوید. از او که به همراه دو سیاهپوست دیگر، پلیس های فاسد وخلافکاری بودند که در مرگ والاس و توپاک دست داشتندو....
روایت پر کشش این فیلم، نه به یکباره بلکه به گونه ای پیش می رود که ما با بمپارتمان اطلاعات، گره گشایی و تعلیق رو به رو نیستیم، بلکه فرم آن اینطور است که به تدریج در آن شناور و با آن همراه می شویم تا به نقطه ی باور و همذات پنداری برسیم و به اتفاق جکسون و با خاطرات راسل، حقایقی را در قتل ها کشف می کنیم و در انتها، گرچه هنوز پرونده باز است اما پرونده ی فیلم «شهر دروغ ها» به زیبایی و با پایانبندی خوب و حساب شده، آنچنان بسته می شود که ازدیدن فیلم راضی به نظر می رسیم.
و در آخر اضافه کنم که در کنار جانی دپ ، "فورست ویتاکر"، بازیگر سیاهپوست برنده ی اسکار و یکی از بهترین های بازیگری نیز مثل همیشه درخشان ظاهر شده است.
هما گویا / سی و یک نما – مراسم امضای کتاب است و از زاویه نگاه دلفین به طرفداران کتابش می نگریم که هر یک اسمی را برای امضا می گویند و در مورد کتاب نظرشان را می دهند. حالا دوربین چهره ی او را به ما نشان می دهد که پشت میز نشسته. زنی جذاب و میانسال. هنوز کلی آدم در سالن منتظر است اما دلفین دیگر نه جسمی و نه روحی توان امضا کردن ندارد و از مدیر برنامه هایش می خواهد تا مراسم را تعطیل کند. همانطور که سرش را پایین گرفته، صدایی او را به خود می آورد که از او می خواهد تا فقط همین یک کتاب را هم امضا کند. زنی زیبا و جوان که انگار به لحظه ای دلفین را مسخ کرده است. اما این زن چطور به او نزدیک شده، وقتی که مراسم امضاء کتاب تمام شده است!؟
هما گویا/ سی و یک نما – تیتراژ طولانی«روما»، اولین موردی است که توجه مخاطب را به ساخته ی جدید "آلفونسو کوارون" جلب می کند. نمای نزدیک از موزاییک های نا همگون و صدای ریختن آب و سوق دادن آب های کف آلود و کثیفی که یک جا جمع می شوند. انگار کسی دارد راهرویی را می شوید و کثیفی ها را با آب یک سطل به طرف پاشویه هدایت می کند.شاید توقع داشته باشیم این صحنه، دو یا سه یا چهار بار تکرار شود، اما بارها و بارها ادامه دارد، از یک زاویه وبا یک اندازه و تا پایان تیتراژ، چرا که کارگردان می خواهد تا حس همذات پنداری مخاطب با شخصیت اول داستانش را از همین ابتدا شروع کند وما هم به اندازه ی "کلوئه" از کار خسته شویم و یا به عبارت دیگر خستگی او را از کارهای روزانه اش حس کنیم.
هما گویا / سی و یک نما – بیشترین ضربه ای که این روزها ژانر کمدی در سینمای ایران( با وجود گیشه پر برکت اما محتوای بی کیفیت ) از آن متضرر می شود، جدی نگرفتن کمدی است، در حالی که یکی از سخت ترین ژانرهای سینمایی همین است که بتوان قصه ای ساده رابا ضرب آهنگی درست در« کلام و موقعیت»، طوری به چالش کشید که بدون دلزدگی مخاطب را جذب خود کند و به ورطه ی لودگی سوق داده نشود.
«قانون مورفی» به کارگردانی رامبد جوان بعد ازساخت فیلم « خوب، بد، جلف» پیمان قاسم خانی و«نهنگ عنبر2» سامان مقدماولین فیلمی است که در چند سال اخیربه این نکته توجه داشته، با این تفاوت که ساخته های پیمان قاسمخانی و سامان مقدم از یک فیلمنامه بسیار خوب برخوردار بودند اما قانون مورفی به سختی گلیمش را از این فیلمنامه متزلزل بیرون کشیده است، اما با کارگردانی رامبد جوان از این نقطه ضعف جان سالم به در برده.
اصل قانون مورفی بی آنکه مطرح و با نام «ادوارد مورفی» ثبت شود، در حقیقت قانون نانوشته ای برای هر اثر کمدی است که از آن وام می گیرد، قانونی که اوج آن را در کمدی های کلاسیک شاهد بوده ایم .
فیلم با تیتراژی انیمیشن و جذاب (بر خلاف پوستر و تیزرهایش که انتظارها را از این فیلم کم کرده بود و به نظر می رسید قرار است به دیدن یک بازی کامپیوتری بنشینیم)شروع می شود و در همان سکانس های ابتدای ما را با خود همراه می کند. سکانس هایی بسیار خوب و در حد استانداردهای روز دنیا ، که توقع مان را از فیلم بالا می برد اما تا انتها، دیگر به وجد نیم ساعت اول فیلم بر نمی گردیم. در قانون مورفی ما شاهد بازی های خوب و گاه بسیار خوب از بازیگرانی هستیم که شش دانگ در اختیار فیلم و کارگردان هستند یعنی دقیقا برخلاف اتفاقی که در فیلم قبلی رامبد جوان « نگار»، نقطه ضعف به نظر می رسید و بعضی از بازیگران ساز خودشان را میزدند.
"هادی کاظمی " یکی از بهترین های قانون مورفی است، آنقدر که افسوس می خوریم، چرا قصه ی بیشتری برای او نوشته نشده است و" سروش صحت" در یک تک سکانس به خوبی می درخشد و معلوم است که « امیر جدیدی» به عنوان نقش اول فیلم، برای ایفای شخصیت کمدی خود، بسیارجدی است.آنقدر جدی که هر بار یادآوری می کند که گرسنه است، دل مخاطب به درد می آید و تصمیم می گیرد بی توهم، از بوفه ی سینما یک ساندویج زبان با مغز همراه یک پرس سیب زمینی سرخ کرده مهمانش کند.(اشاره ای به دیالوگی از فیلم).
نکته ای هم که باید به آن اشاره شود تدوین، ریتم و قاب است که در دو ژانر کاملا متضاد کمدی و وحشت، تاثیری مضاعف دارد و می تواند یک اثر را در جایگاهش، بالا و پایین کند که در این مورد قانون مورفی موفق بوده است و اصولا از نظر فنی به هیچ عنوان کم نمی آورد.
"امیر جعفری" همان امیر جعفری است که در شخصیت های کمدی از او سراغ داریم و از بازیش لذت می بریم، نه بیشتر و نه کمتر. با این تفاوت که نویسنده به او مجال نداده تا بهتر ازاین توانایی هایش را ابراز کند. کما اینکه در طول کار حسی از مردی که فرزندش را به گروگان گرفته اند از او نمی بینیم. انگار که یک شی قیمتی را گم کرده و این می تواند دکوپاژ کارگردان هم باشد و یا سلیقه ی او که دلش نمی خواسته کوچکترین فاصله ای از لحظات نشاط بگیرد.
نگاه به آثار سینمایی مطرح دنیا و رویدادهای اجتماعی و سیاسی در کمدی مدرن دنیا، یکی از رایج ترین بستر سازی در این ژانراست که رامبد جوان هم در قانون مورفی از آن غافل نیست. از دلقکی که به شدت ما را یاد شخصیت معروف فیلم ترسناک " IT " محصول 2016 آمریکا می اندازد تا تعقیب و گریز های دنباله دار "سریع و خشن"و یا گریم رامبد جوان با نگاهی به یکی ازنقش های "جیم کری"
حضور چهره هایی که در خندوانه دیده ایم از نکاتی است که من با سلیقه ی شخصی، به هیچ عنوان دوست نداشتم و ترجیح می دادم که کاملا از فضای "خندوانه" در قانون مورفی دور باشم و به نظرم همان امضای واژگونی بار هندوانه ها در اتوبان کافی و جذاب بود و بعد از آن ضرورتی نداشت و از طرفی، هیچیک، بازیگران قابل قبولی در فیلم نبودند به خصوص "دانیال غفارزاده" که به تجربه ی بیشتری برای بازیگری نیاز دارد.
به هر حال قانون مورفی کمدی بود که صرف نظر از بعضی شوخی ها( که بادیدن "هزار پا،ی کارگردان بزرگی چون "ابوالحسن داوودی" متوجه شدم لازمه کار کمدی این روزهاست و من درک نمی کنم)فیلمی است که از آن لذت بردم و از شاد بودن کودکان و نوجوانانی که با اشتیاق و علاقه نگاه می کردند، لذتم دو چندان شد.
فرخ (امیر جدیدی) پلیس جوانی است که به دلیل بی دست و پایی، مرتب دردسر درست می کند و در زندگی شخصی نیز چندان اقبالی ندارد و همه را به گردن قانون مورفی می اندازد که می گوید" "فردا روز بدتری است."
همسرش (آناهیتا درگاهی) از او جدا شده و به دنبال قسط های عقب افتاده مهریه است، خواهرش می خواهد ازدواج کند اما جهیزیه ندارد و حالا دردسر تازه ای موجب شده تا او را منتظر خدمت کنند. در همین موقع یکی از همکار های قدیمی (امیر جعفری) و پولداری که او هم کارش را مدتی پیش از دست داده، با او تماس میگیرد تا هر چه زودتر به شمال برود. فرخ به امید آنکه بتواند از دوستش کمک مالی بگیرد می پذیرد در حالی که دختر دوستش را یک خلافکارفراری به نام منوچهر(رامبد جوان) و دار و دسته اش گروگان گرفته و....
هماگویا/سی و یک نما –«داگ من» Dog Man اسمی است که مارچلو برای مغازه ی کوچکش انتخاب کرده. مغازه ای که در آن به تیمار و آرایش سگ ها می پردازد و گاه از آن ها نگهداری می کند. سگ هایی که بعضی آنها از خود مارچلو خوشبخت ترند، چرا که او با آن جثه ضعیف و روحیه شکننده کسی را ندارد تا از او مراقبت کند و تنها کسی که بهانه ی زندگی اوست و باورش می کند ،دختر خردسالش است که تحت سرپرستی همسری است که از او جدا شده و ما در تمام طول فیلم چهره ی او را به طور کامل نمی بینیم.( استعاره ی رفتن او از زندگی مارچلو).