نمایش موارد بر اساس برچسب: هما گویا

هما گویا / سی و یک نما - مجری یا بازیگر، کارگردان برنامه های تلویزیونی یا کارگردان سینما.تخصص هایی کاملا مجزا که می توانند به نقاط مشترکی برسند که یقینا نیاز به پارامترها و ویژگی های مهمی دارد. از جمله خلاقیت ، مطالعه و به روز بودن.

منتشرشده در تلویزیون

هما گویا/ سی و یک نما – "واای با این پیژامه ها میشه به یک مهمانی رفت". این جمله ای است که ریچل در کابین درجه یک اختصاصی گرانترین هواپیمای خطوط هوایی نیویورک به نیک می گوید. ریچل حالا متوجه شده که نیک از خانواده ای پولدار است. اما تا چه اندازه پولدار!!؟؟

منتشرشده در سینمای جهان

هما گویا(سی و یک نما )_ بازی، قبل از شروع فیلم آغاز شده است. یعنی وقتی که قرار است چند فیلمنامه نویس، بازی‌ای را برای طرح یک فیلم معمایی- جنایی خلق کنند. یک سوژه که بارها در فیلم های هالیوودی بستر چنین فیلم‌هایی بوده و سال گذشته هم فیلم سینمایی"صداقت یا شهامت" محصول آمریکا را با همین مضمون دیده‌ایم.


 بازی‌هایی به سبک قهوه‌ی قجری  یا مافیایی که یا به شکل استعاره و یا درقالب حقیقت، یک نفر در آن باید قربانی شود.

شروع گرگ بازی در ویلایی مخروبه درخارج از فضای شهری است. خانه‌ای که از اجداد پرستو به ارث رسیده است و دوستانی که دور هم جمع می‌شوند تا بازی کنند، بازی‌ای که قرار است روی صحنه تئاتر نیز اجرا شود.

دوربین با نمایی نزدیک ازچهره پرستو (نگار جواهریان) که کارگردان و طراح این بازی است، تا لیندا (فهیمه امن زاده ) همسر شکاک مهران (سعید چنگیزیان) رد و بدل می‌شود. دوربین آنچنان پرسوناژها را دنبال می‌کند که انگار قرار است روی دست، تا به انتها شاهد یک فیلم سکانس –پلان با موسیقی هیجان انگیز باشیم. اما حدسمان درست نیست. چرا که در گرگ بازی با فلش بک، فلش فوروارد و با تصاویری بدون هویت زمانی و مکانی نیز رو به رو می‌شویم و سکانس‌هایی که لا به لای هم شناور می‌شوند و "مستانه مهاجر" در تدوین آنها سنگ تمام گذاشته است.

از اول تا انتهای این فیلم صد دقیقه‌ای به صندلی میخکوب می‌شویم و زمان را حس نمی‌کنیم. مواظبیم تا مبادا یک صحنه را که به صورت "تابلو"های پشت سر هم با عناوین و تیتراژمختلف می‌بینیم، نادیده نگیریم اما ضعف فیلم در آن است که با پایان فیلم، همچنان مرددیم که صندلی را ترک کنیم یا خیر. شاید بعد از تیتراژ هم "تابلو"ی دیگری باشد که ورق تازه‌ای رو کند و تو نه یک "شهروند" بلکه "پیشگوی" گرگ بازی باشی.

هنوز روی صندلی نشسته‌ای ، از دیدن فیلم پشیمان نیستی اما باگ هایی ذهنت را آشفته کرده است. به خصوص شخصیت‌های کاملاً هالیوودی و فضایی که از بازداشتگاه و پلیس و کارآگاهی میبینی و به هیچ عنوان ایرانی نیستند و انگار از وسط یک سریال پلیسی پرتاپ شده‌اند روی دو سه سکانس از "گرگ بازی". بی خبر آمده‌اند و بی خبر در سکانس‌های پایانی محو می‌شوند.

یک جمع هنرمند تئاتری دور هم جمع شده اند و منتظر مهمان تازه‌ای هستند که قرار است اسپانسر و سرمایه گذار نمایش آن‌ها باشد. دکتر با بازی "علی مصفا" که با همسرِ به قول بچه‌های جمع، "داف" خود(هانیه توسلی) به جمع اضافه می‌شوند و قرار است نمایش را به صورت یک بازی با هم تمرین کنند. اما انگار دکتر چندان هم با بازی بیگانه نیست!

 

 

دست اول بازی تمام شده است. بازنده از دور خارج می‌شود. برق‌ها می‌رود و اینجا شروع بازی اصلی است، ورود مردی عجیب که انگار تمام بازی در دست اوست و بازیگردان اصلی، همین مرد عجیب است.

دو به شک می مانیم که این فیلم، تخیلی است، ماورایی است یا جنایی و شاید فقط یک بازی خطرناک بر پایه هوش و ذکاوت بازیگرهایش که اگر بازی را بلد نباشند ، شهروندی هستند که گرک آنها را خواهد کشت.

درست مثل دیالوگ دکتر که اگر "وارفارین" درست مصرف نشود، چه خواهد شد؟ همان دارویی که برای رقیق کردن خون تجویز می‌کنند و اگر دکتر حواسش نباشد و برای خوشگذرونی به تعطیلات برود، بیمار، خونریزی مغزی می‌کند و میمیرد!!!
آیا این دیالوگ بی خود و بی جهت وسط فیلم ، اشاره ای به مرگ "عباس کیارستمی" است؟
آیا جایی در "گرگ بازی" دارد؟

 

 

در تمام طول فیلم کارگردان بلندپرواز اما کم تجربه، به جای پاسخ دادن به سوال‌های ما، بر عکس معمول از مخاطب سوال می‌کند و انگار او هم کارتی در دستش دارد که از ما پنهان کرده و هدفش از ساخت این فیلم جسورانه اما گنگ معلوم نیست. شاید اعتراضی به سوال‌های بی‌جوابی که همه از همدیگر و نهایتا از خودمان داریم. همه هم جادوگریم، هم پیشگو و هم گرک و در نهایت یک "شهروند".

یکی از نکاتی که در فیلم "گرگ بازی" باید به آن اشاره شود، اینکه در چنین سبکی با چنین سوژه‌ای ، تمام بازیگرها باید جای مانور در معرفی شخصیتشان را داشته باشند و تقریبا به یک اندازه اما با فاصله، دور این میز گرد بازی گرگ ها بنشینند و بازی خود را داشته باشند در حالی که اینجا، بعضی از شخصیت‌ها کاملا بی هدف و مهندسی نشده، صرفا می‌پلکند، مثل "سهیلا گلستانی" بازیگرخوبی که در طول فیلم فرصتی برای ابراز توانایی‌هایش در شخصیت پردازی ندارد و حتی شخصیت کلیدی "سعید"( که انگار این نقش برای این بازیگر نوشته نشده است) با مخاطب ارتباط لازم را برقرار نمی کند. اما بازی دیگر بازیگران "گرگ بازی" در این فیلم یقینا در کنار تصویربرداری و تدوین از امتیاز‌های آن محسوب می‌شود.و بازی به اندازه نگار جواهریان در کنار بازی زیرپوستی علی مصفا و حضور درخشان فهیمه امن زاده و سعید چنگیزیان یادآور این واقعیت است که آنهایی که هنر نفس به نفس با تماشاچی را در تئاتر تجربه کرده اند، تا چه اندازه "بازی" را بلدند حتی وقتی گرگ بازی باشد.

و در پایان حیف است اگر به موسیقی فیلم اشاره ای نداشته باشیم که گر چه گاه هیجان انگیزتر از خود تعلیق فیلم است اما از ویژگی های مثبت گرگ بازی محسوب می شود

 

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا/ سی و یک نما- با اولین سکانس فیلم "رنجش" Acrimony ساخته "تایلر پری" وارد دادگاه می شویم و میراندا ( تاراجی . پی . هنسون) را می بینیم که در میانسالی خسته و تکیده مورد خطاب قاضی قرار می گیرد که دیگر حق ندارد به هیچیک از آنها نزدیک شود واگر مزاحمتی ایجاد کند حداقل به ۴۰ روز زندان محکوم خواهد شد.

منتشرشده در سینمای جهان

ریحانه محمودی(سی و یک نما ) -صحبت از سعید کنگرانی است.سعید کنگرانی؛ بازیگرتوانا و خوش چهره آخرین سال های قبل از انقلاب  که او را آلن دلون آینده ایران می دانستند، چه از نظر زیبایی چهره و چه حضور در فیلم های خوب و ماندگار سینما.کسی که کارش را با بهترین کارگردان ها شروع کرده بود و حالا هم مخاطب خاص و هم مخاطب عام سینما پذیرای نقش آفرینی های او بودند اما تقدیر برای او چنین نشد و به قول خودش بازیگری او را بدبخت کرد .حال خوشحالیم که برای از او گفتن بهانه‌های خوبی پیدا کرده ایم.


 

نمایش دوباره‌ی فیلم کم نظیر" دایره مینا" با بازی او و به کارگردانی" داریوش مهرجویی"، فیلمی که در زمان خود به مسئله‌ی خون فروشی و خون‌های آلوده پرداخته بود؛ در جشنواره‌ی سلامت و حضورش پس از چهارده سال در یک سریال شبکه نمایش خانگی به نام رقص روی شیشه به کارگردانی مهدی گلستانه. در این مطلب به مرور زندگی هنری سعید کنگرانی، یکی از ستاره‌های خاص پیش از انقلاب می‌پردازیم. ستاره‌ای که حضور در فیلمی به کارگردانی پرویز صیاد، در مسیر هنری‌ زندگی اش را تغییر داد

 

 

فصل اول

سعید کنگرانی در نوجوانی حضوری کوتاه در رضا موتوری ساخته‌ی مسعود کیمیایی در سال ۱۳۴۹ داشت و با فیلم دایره مینا به صورت رسمی وارد سینما شد. پسر بسیار جوانی که در کنار زنده یاد "فروزان" ظاهر شده بود و شاید توجه چندانی هم به او نشد، اما پس از آن در کنار علی نصیریان و بازی در فیلم "سرایدار" توجه موج نوع سینمای ایران را بیشتر جلب کرد.تا اینکه برای نقش مهم و اصلی سریال دایی جان ناپلئون اثر ناصر تقوایی برگزیده شد؛ و در داستانی جذاب از ایرج پزشک زاد و تحت نظارت کارگردانی به بزرگی ناصر تقوایی درخشید. سریالی که هنوز هم می‌توان آن را به عنوان یکی از ماندگارترین سریال‌های تاریخ تلویزیون از آن نام برد. شانسی که سعید کنگرانی در آن زمان داشت، هم‌بازی شدن باپارتنر‌های فوق‌العاده‌ای چون، پرویز فنی زاده، پرویز صیاد،  غلامحسین نقشینه، محمد علی کشاورز و... بود که به مکتب خوبی برای آموختن حقیقی هنر بازیگری، در او تبدیل شد.

 

 

فصل دوم

سال ۵۵ سال خوبِ سعید کنگرانی بود؛ هم به واسطه‌ی نقش آفرینی‌اش در فیلم سرایدار که به نوعی نقطه عطفی در بازیگری او بود و هم برای بازی در سریال دایی جان ناپلئون. درخشش سعید کنگرانی در دایی جان پالئون به خصوص با توجه به چهره‌ی زیبایی که داشت برای او بستری را فراهم آورد تا بتواند در آینده از چهره‌های اول سینمای ایران باشد، اما انتخاب بعدی او انتخابی نبود که بتواند در زمان آغاز اعتراض‌ها و حرکت‌های انقلاب اسلامی برای او کارساز باشد. فیلم در امتداد شب با تمام انتقادهایی که می‌توان بر آن دانست فیلم خوش ساختی بود که موفقیت در گیشه را نیز از آن خود کرد. فیلمی که با وجود فروش خوبش، از خط قرمزهای بسیاری در سینما عبور کرده بود که شاید به مذاق مردمی که در آن زمان به واسطه آغاز حرکت‌های انقلابی روحیات متفاوتی پیدا کرده بودند، خوش نیامد. بازی در مقابل فائقه آتشین کار ساده‌ای نبود و علی‌رغم درخشش سعید کنگرانی و فروش قابل توجه فیلم، بخت و اقبال او پس از آن خوب نفروخت.

فصل سوم

در همان زمان‌ شوی پرطرفداری در آمریکا پخش می‌شد که دنی و مری آزموند آن را اجرا می‌کردند. در ایران نیز به تقلید از آن برنامه‌ای ساخته شد با اجرای سعید کنگرانی و شهره صولتی که با اقبال چندانی مواجه نشد و در برخورد با وقوع انقلاب اسلامی تقریباً تمام شانس‌های سعید کنگرانی برای اوج گرفتن از بین رفت.

 


 

فصل چهارم

آخرین حضور پیش از انقلاب او در فیلمی به نام پرواز از قفس بود که در آن، همراه فرزانه داوری جلوی دوربین رفت و به رغم فروش خوبش در گیشه، با وقوع انقلاب اسلامی فیلم از روی پرده پایین کشیده شد. فیلم، داستان عاشقانه‌ی معمول و مرسومی را به تصویر می‌کشید و بد نیست که در این مطلب به فرزانه داوری هم اشاره‌ای داشته باشیم که اگر می‌ماند یا می‌شد که بماند، قطعاً از ستاره‌های اول زن سینما‌ی ایران می‌شد. فرزانه داوری را ایرج قادری به سینما معرفی کرد که نقش کوتاهی در موسرخه و نقش اول فیلم برادرکشی را ایفا کرد و بعد از بازی در پرواز از قفس و انقلاب اسلامی از ایران خارج شد و شاید جالب باشد که بدانید او در همان جوانی صاحب دختری شد که بعدها با امین حیایی ازداوج کرد و دارا حیایی که امروز بازی خوب او در فیلم شعله ور را شاهد هستیم؛ در واقع نوه‌ی فرزانه داوری است.

فصل پنجم

فصل خون در سال ۵۹ و گرداب در سال ۶۱ آخرین حضورهای او در سینما پیش از غیبت طولانی‌اش بود. بازیگری که زمانی روی جلد تمام مجلات دلبری می‌کرد ولی در حرفه‌اش گزیده‌کار بود و سخت‌گیر. بازیگری که دیگر نمی‌دیدمش.

فصل ششم

شاید بتوان از اشتباهات کاری سعید کنگرانی بعد از ترک ایران، به حضور در برنامه‌هایی که در شأن اون نبود اشاره کرد؛ بازی در آیتم‌های کوتاه کمدی‌ای که اساساً با فضای او قرابتی نداشت.

فصل هفتم

سعید کنگرانی بعد از بازگشت به ایران، اجازه‌ی حضور در سینما را پیدا کرد. او بازیگر بی حاشیه‌ای بود و از تصمیم‌های خوب و شایانی که مدیریت سازمان سینمایی در آن سال‌ها داشت می‌توان به همین تصمیم اشاره کرد. آن هم در زمانی که بسیاری از بازیگرانی که قبل از انقلاب فیلم‌های "آنچنانی‌" تری بازی کرده بودند، پس از انقلاب نیز فعالیت داشتند.

فصل هشتم

یقیناً نام زنده یاد علی معلم به قدری بزرگ بود که سعید کنگرانی آسوده خاطر خود را به او بسپارد تا در فیلم ازدواج به سبک ایرانی بازی کند. فیلم کمدی خوش ساخت و پرفروشی که بخش قابل توجهی از فروشش را مدیون حضور او بود اما نتوانست به عنوان تضمین پرقدرتی برای ادامه‌ی فعالیتش در سینمای پس از انقلاب محسوب شود. شاید به همین دلیل، ۱۴ سال از فعالیت‌های هنری فاصله گرفت تا امروز خبر حضور او را در یک سریال شبکه نمایش خانگی به نام رقص روی شیشه به کارگردانی مهدی گلستانه بشنویم.

 

 

امیدواریم کاراکتری که او در این سریال بازی می‌کند به مدل بازیگری و امضای خاصش نزدیک باشد و این بازگشت، تبدیل به همان بازگشت توانمند و درخشان به عرصه‌ی سینما و سریال، برای این ستاره‌ی خوب سینمای ایران شود

پی نوشت : با تشکر از خانم هما گویا که مرا در جمع آوری بخشی از اطلاعات در این یادداشت یاری کردند

 

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما )– دوربین روی دستش کلافه ام می کند و صدایی که مرا یاد"پرستار راچت "می اندازد از نوع مذکرش .با نمک نیست ، خلاق نیست، کپی درستی از ورژن خارجی نیست و اصولا وصله ناجوری است در خنداننده شو، مسابقه ای که شوخی شوخی دربطن  خندوانه آغاز و جدی جدی به رقابتی پر از خلاقیت و بستری برای آموزش بدل شد.

منتشرشده در تلویزیون

سی و یک نما-نفهمیدیم چه شد که قلم شد جعبه مدادرنگی و هر کس با رنگی نوشت.

منتشرشده در گوناگون

هما گویا (سی و یک نما) – بیست و ششمین روز از ماه مرداد بود. سال گذشته در یک پنجشنبه گرم و یازدهمین جشن انجمن منتقدین و نویسندگان.کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مملو بود از عکاسانی که امروز تعدادشان از منتقدین وخبرنگاران بیشتر شده و هر که دوربینی دارد و لنزی و فلاشی یقینا این روزها یک عکاس هنری در حوزه سینما محسوب می شود. عکاس هایی که هنرشان بیشتر نمای بسته گرفتن از چهره بازیگران است تا پوشش تصویری از یک اتفاق که قرار است ثبت شود/


سلبریتی ها یک به یک می آمدند و عکاسان به دنبالشان. سلبریتی ژست می گرفتند و عکاسان عکس. فکر می کنم بیشتر شات را برای طناز طباطبایی و نوید محمد زاده زدند.جمشید مشایخی هم آمد.مثل سال های اخیر تکیده اما سر پا. عکاسان چند فریم هم خرج او کردند و این بار دنبال ویدا جوان دویدند و کورش تهامی و همسرش.
آن شب حال و روز خوبی نداشتم. سرگیجه ادواری باز هم بی امانم کرده بود و دنبال آلفرد هیچکاک دیگری می گشتم تا در همان لحظه، مرا سوژه کند و فیلمی بسازد چرا که قرار بود شاهد مرگ باورهایی باشم که از کودکی اسمش را کرامت گذاشته بودند.
جایی برای نشستن نبود.درها بسته و کسی را به سالن راه نمی دادند.مدتی روی پله های حیاط نشستم اما انگار سوژه ی عکاس ها را ماسکه می کردم.از آمدن پشیمان بودم. منی که معمولا زیاد دراینگونه مراسم شرکت نمی کنم.یعنی در حقیقت نه کسی چشم به راه من است و نه من چشم به راه کسی. اما این یکی به نام صنف ما بود. شاید...باید می آمدم.


بالاخره درها باز شد و من به سختی روی یکی از صندلی ها ولو شدم و با خود فکر می کردم، جای من در این محفل کجاست و اصلا این جشن مال من هم هست که انگاری قلمی در حوزه سینما میزنم و یا جای یک عده روشنفکر دهه اخیر که کمر بستند تا ثابت کنند، دوره، دوره آنهاست.
جمشید مشایخی ردیف اول نشسته بود.فرزاد حسنی برنامه را اجرا می کرد. عده ای اپوزوسیون دیرتر از همه با غرور وارد شدند و طنازی هایشان خریدار داشت حتی اگر انقدر در هپروت بودند که به در و دیوار می خوردند.
جمشید مشایخی چقدر زود آمده بود!!!حتی زودتر از زمان اعلام شده در کارت دعوت.شنیده بود لابد که کلیپی ساخته شده برای تقدیر از بزرگان سینمای ایران. معلوم بود که در انتظار اتفاقی است. اتفاقی که در این سال های بیماری شاید آخرین اتفاق باشد.

 


برنامه شروع شد، زمان گذشت و موقع پخش کلیپ یادشده رسید. کلیپ آمد اما جمشیدی در آن نبود. بیش از ده بار چهره ی" آقای بازیگر" در این کلیپ تکرار و تکرار شد ، عزت اله انتظامی در فیلم های بیاد ماندنی اش و همچنین دیگر بزرگان سینما اما جمشید مشایخی نبود.
حسش را شاید اندکی می فهمیدم.حس تحقیر در سال هایی از عمر که جوانی وخود زندگی دارد آدم را تحقیر می کند. دلش شکسته بود.روی صحنه رفت و حرف هایی زد که نباید میزد. حرف هایی جبران نشدنی.اینکه گفت:"مگه آقای بازیگر فقط یک نفره؟!" را قبول داشتم اما بقیه کلامش خودزنی بود.آخر دیگر چیزی نداشت که از دست بدهد.

 


 

از صحنه پایین آمد، رنگش مثل گچ. داشت سالن را ترک می کرد و من بعید می دانستم که بتواند تا انتهای سالن بیاید و زمین نخورد.هیچکس جرات نداشت بدرقه اش کند چرا که دوراهی بدی بود. مبادا جلوی پایش ایستادن و یا دستش را گرفتن نشانه ی تاییدی بر توهین هایش باشد. به جایی که من نشسته بودم رسید.اصولا به چهره مهمان ها نگاه می کرد، انگار که در این تنهایی دنبال کسی می گشت. لبخند زدم. انگار تشنه لبخند بود. شروع کرد به قربان صدقه ی من. نمی دانم مرا با کسی اشتباه گرفته بود یا اینکه تا به این حد نیاز به لبخند داشت و او رفت....
اسامی برگزیدگان اعلام می شد و بهترین بازیگر نقش اول مرد روی سن آمد و همه خودشان را برایش قیمه قیمه کردیم. او به اتفاقی که افتاده بود اشاره کرد که به نظرم چندان ربطی به من و او نداشت و گفت که مشایخی اصلا بازیگر نیست و این سال ها به جز بازی های تکراری در نقش چند پیرمرد چه چیز برای گفتن داشته.(نمی دانم پنجاه سال دیگر او برای گفتن چه خواهد داشت که امیدوارم داشته باشد چرا که اصولا دوستش دارم.)
یکی دیگر روی سن آمد . گفت که اصلا ما قرار نبود ایشان را دعوت کنیم و یکی دیگر و توهینی دیگر.

 

.jpg

 


بازی جمشید مشایخی را مرور می کردم. نه در سوته دلان ، نه در کمال الملک ، نه قیصر، نه در سلطان صاحبقران و نه در فیلم "گاو" کنار عزت الله انتظامی.داشتم بازی اش را در فیلمی از بدنه سینما که خیلی دوستش دارم مرور می کردم. آخرین فیلمی که زوج بهروز وثوقی و گوگوش بعد از همسفر و ممل آمریکایی بازی کردند و به هیج عنوان بخت و اقبال آن دو فیلم را نداشت. شاید به دلیل فاصله گرفتن مردم و نزدیک شدن به دوران تفکرات انقلابی. اما من این فیلم را بسیار دوست دارم. فیلم "ماه عسل" فریدون گله.
در این فیلم جمشید مشایخی در نقش یک پدر شکست خورده یکی از بهترین بازی های زندگی اش را ایفا می کند . برای مثال بخشی ازبازیش در فیلم را که دوست دارم خیلی ساده تعریف می کنم.

 

 

maxresdefault.jpg

 


خان بابا (جمشید مشایخی) شمال است که می فهمد رضا (بهروز وثوقی)رفته تهران پیش نی نی(گوگوش). او عشق رضا به نی نی را باور ندارد و فکر می کند که رضا می خواهد انتقام یک عمر زندگی بی هویتش را از خان بابا بگیرد. رضایی که پسر خانه زاد و تحقیر شده قلمرو اوست اما در حقیقت فرزند نامشروع دایی(رضا کرم رضایی) است. رضایی که به قول دایه خانم، مادرش (نادره خیرآبادی) همه چیز هست و هیچ کس نیست.
خان بابا فکر می کند رضا رفته تهران تا با هم آغوشی با نی نی، او را در هم بشکند.به سرعت راهی تهران می شود.(یادم رفت بگویم که خان بابا گل هایی در گلخانه دارد که به جانش بسته است). به خانه می رسد. دخترش را می بیند که گریه می کند و به آغوش پدر می خزد، پشتش می لرزد. نی نی می گوید: "خان بابا! من دیشب یه کار بدی کرد". خان بابا در هم می شکند، خرد می شود. تمام مچاله شدن یک مرد را می شود در این لحظه و در بازی جمشید مشایخی دید و بعد دختر ادامه می دهد: "من دیشب تمام گل های گلخونه ات رو چیدم". خان بابا انگار جان می گیرد ، نفس بند آمده اش بالا می آید و با همه وجود می گوید: "فدای سرت. تو که منو کشتی".
بله جمشید مشایخی بازیگری را بلد است و این سال ها از نظر جسمی هم توان بازی هایی جز در نقش پیرمردهای تکراری نداشته و ای کاش اصلا در این سال های اخیر بازی نمی کرد. اما شکی نیست که او هم آقایی برای بازیگری است.
به هر حال در این روزهای سلفی گرفتن با شمعی که دارد آب می شود ، تمام نگاهم به دنبال بهترین بازیگر نقش اول مرد یازدهمین جشن انجمن منتقدین و نویسندگان است که بی عکس و سلفی، سری به او بزند و رخصتی بخواهد و دلی به دست بیاورد تا مبادا دوباره مثل همه ی عمر دیر برسیم.
پ.ن : *از کلمه و لقب استاد استفاده نمی کنم که دیگر این روزها همه اگر عکاس نباشیم یقینا استادیم
*عکسی که می بینید مربوط به همان روز است

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا(سی و یک نما) – این مدت چند باری ویدئو رقص هایی زیرزمینی از جوانان و نو جوانانی در فضای مجازی دیدم که مجذوبم کرد. هنر بود. ریتم داشت ، هدف داشت و حرف داشت که رقص خودش منشایی است از حرف  در بستر حرکان موزون، درست مثل باله "دانوب آبی"، "دریاچه قو" و حتی رقص های فولکلور ایرانی.


 

 آیا تا به حال توجه کردید که زوربای یونانی تا چه اندازه به رقص "سه پا" ی کوردی شباهت دارد؟ انگار منشا همه هنرها در یک جا به هم می رسند.

و اما تو مائده جان که نه شاخی، نه زیر شاخه  و نه حتی شاخه. تو که در نگاهت به دوربین ، نگاه یک دختر نوجوان با آن معصومیت و کودکی تازه گذشته را ندیدم. رقصت حرف داشت اما هنر نداشت. حرفش را هم دوست نداشتم.وقیح بود و جلف که مرا یاد استیج هایی می انداخت که در فیلم های خارجی دیده بودم. شاید نوعی تقلید شده  از رقص مادونا یا شکیرا که البته تبحر آن ها را هم نداشتی و استعداد آنها را هم نداری.

از دیدن تاتو های بدنت آن هم مهندسی شده چندشم می شد ، یاد محله چینی ها می افتادم تا اتاق کوچک یک بچه دبیرستانی.

به تو فکر کردم و ناخواسته به نوجوانی خودم رسیدم. هم سن تو بودم که یک سال زودتر و قبل از هجده سالگی دیپلم گرفتم . دبیرستانی که در آن درس می خواندم در مورد موفقیت من در کنکور بسیار خوش بین بود و خودم هم چندان ناامید نبودم در آن سال هایی که قبولی در دانشگاه صعود به مرحله دوم جام جهانی محسوب میشد..

حوزه ای که باید خودم را در این جا محک میزدم "دانشگاه تربیت معلم" بود در خیابان شهید مفتح و من به جرم اینکه موهایم را زیر مقنعه با کش محکم و بالا بسته بودم تحقیر شدم. حراست دانشگاه آنچنان کش را از موهایم کشید که یک دسته موی مجعدم با آن کنده شد. تحقیر شدم و آنقدر ترسیدم از اینکه درهای سالن را ببندند که این ترس، موقع امتحان مرا دچار سندروم "حمله پنیک" کرد تا جایی که وسط جلسه در حالی که به شدت عرق می ریختم و ضربان قلبم به قدری تند بود که داشت خفه ام می کرد سالن را ترک کردم و انگار زندگی در همانجا متوقف شد.این بیماری همچنان با من است و هر چند وقت یکبار سلام و علیک گرمی با هم داریم با این تفاوت که دیگر مثل گذشته از آن وحشت نمی کنم چرا که می دانم مثل آمریکاست و هیچ غلطی نمی تواند بگند. فقط یک توهم است. توهم اینکه داری میمیری.

آن زمان نمی دانم آقای رنجبران چند ساله بود، حتی نمی دانم که صدا و سیما روابط عمومی داشت یا نه اما هیچکس با من مصاحبه نکرد تا یک شبه ستاره شوم.حتی دوستانت هم که به مراتب از تو با انگیزه تر و مستعدتر هم هستند، چنین شانسی نیاوردند.

مائده جان!تو نه شاخی و نه شاخه و نه صد البته سر شاخه. نوع رقصت هم انقدر که تحریک جنسی است مسلما رقص نیست،  خودت هم می دانی. از حرکات قسمت های حساس بدنت با خالکوبی های فریبنده تا لب و نگاه پر از شهوتت می شود فهمید که به نوع رقصی که می کنی واقفی. تو دنبال هدف دیگری بودی که حالا فکر می کنی به آن رسیدی و برای محکم کردن مهر آن موهایت را هم می تراشی.

مائده جان! دخترم! مبادا به این همه دفاعی که از تو شد غره شوی که این فریادی برای نسل من بود و نه نسل تو. نسل من که یک شب را در کمیته ی وزرا به جرم پوشیدن کتونی آدیداس ساق بلند قرمز در کنار زن های خیابانی گذراند. در حالی که مادر بزرگ سرطانی ام پشت درب آهنین آن  زجه میزد. مادربزرگم دوماه بعد از این اتفاق از دنیا رفت و من هرگز خودم را نبخشیدم برای اینکه نتوانستم از خواسته دلم که پوشیدن آدیداس ساق بلند قرمز بود بگذرم.حتی یک آن چهره اش را که تعهد می داد که من هرگز چنین غلطی نکنم از یاد نمی برم.

فراموش کردم بگم که من پدر نداشتم و مادربزرگم قیم من بود.

بله. این فریاد ها و اعتراض ها مال تو نیست. البته  مال نسل تو هم هست که در عین وقار، خوب رقصیدن ، خوب خواندن و خوب نواختن را بلدند اما باور کن که مال شخص تو نیست. مال من است که در آن زمان فضای مجازی نبود تا اعتراض کنم . صدا و سیمای ما هم به ساده نگری و دلسوزی امروز نبود.

دلم می سوزد که چطور دین شد علیه دین. چطور این روزها گل به خودی میزنیم و با وقاحت جلوی درب مساجدی  می رقصیم که زمانی از آن حاجت می خواستیم. این درد را حتی حسین آقای شریعتمداری هم فهمید و در روزنامه همیشه معترض خود، کیهان به آن اشاره و تلویزیون را برای پخش اعترافات تو محکوم کرد.

چه شد....، نمی دانم چه شد که خرده گیری ها و خط قرمزهای  بی نشان، ما را به جایی برد که از تو دخترم ، بت بسازیم. بتی که با تلنگری می شکند و چقئر بدآموزی داری برای نسل خودت که یقینا صادق تر از تو هستند.

شنیدم که به ترکیه مهاجرت کردی. بعید می دانم به این سرعت، اما راه برای تو بازتر از ترکیه است. می توانی به کشورهای پیشرفته تری بروی. فرش قرمز برایت پهن است، گرچه زودتر از آنکه فکرش را بکنی از زیر پاهایت جمع خواهد شد چرا که تو....یک هنرمند نیستی.باهوشی و زیبا اما یقینا رقص را نمی شناسی.....شاید نامت را بگذارند : "رقصنده در تاریکی".

پ.ن :مرور کنیم آنچه در این یک هفته از تو یک سلبریتی اینستاگرامی ساخت تا جایی که حالا یک "ویکی پدیا"ی پر و پیمان داری:

واکنش‌ها به بازداشت و پخش اعترافات بازداشت به جرم انتشار کلیپ‌های رقص

مائده توسط پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات ناجا (فتا) برای انتشار کلیپ‌های رقص از خود دستگیر و مدتی بازداشت بود و با قید وثیقه آزاد شد. در شبکهٔ یک صداوسیما اعترافاتی پخش شد که باعث واکنش‌های بسیاری شد. پلیس فتا چند روز بعد از پخش اعترافات در تلویزیون، در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که مائده هژبری فاقد پرونده انتظامی و قضایی در پلیس فتا ناجا و پلیس فتا استان‌ها بوده و احضار و مصاحبه با وی توسط پلیس فتا صورت نگرفته‌است.

خبر بازداشت و پخش اعترافات او در صدا و سیمای ایران در رسانه‌های غیر ایرانی مانند تایم،آسوشیتد پرس، تلگراف،ایندیپندنت،بی‌بی‌سی جهانی،بی‌بی‌سی عربی،العربیه،الجزیره،اسکای‌نیوز عربی و رسانه‌های دیگر منعکس شد.حساب کاربری هژبری که ۶۰۰ هزار فالوور داشت بنا بدستور مقام قضایی بسته شده‌است.

جنبش برقص تا برقصیم

در شبکه‌های اجتماعی فیلم‌های کوتاه و همچنین عکس در حال رقص بسیاری از زنان و دختران و حتی مردان با شعار و هشتگ «برقص تا برقصیم» در واکنش به این جنجال انتشار یافت.

بازداشت و پخش اعترافات مائده هژبری از صدا و سیمای ایران واکنش‌ها و انتقاداتی از سوی هنرمندان و فعالان سیاسی داشته‌است. شهاب اسفندیاری رئیس دانشکده صدا و سیما نسبت به عملکرد این دستگاه موضع‌گیری و عذرخواهی کرد.اما صدا و سیما در پاسخ به اعتراضات از پخش این اعترافات دفاع کرده‌است.عفو بین‌الملل نیز در توییتری به مقامات ایران گفته رقص جرم نیست.

امیرمهدی ژوله (فیلم‌نامه‌نویس و بازیگر) در این مورد نوشت: «چرا دزدها نمی‌رقصند؟ کاش دزدها و رانت‌خوارها و اختلاس گرها و بی‌عرضه‌ها و بی‌شرف‌های مملکت همه زن بودند. بالاخره فیلم یک طره مویی، سازی، رقصی، آوازی، لبخندی، چیزی ازشان درمی‌آمد، به فارسی سخت از وسط جر داده میشدن. خدا رو شکر از وقتی این رقاصه‌ها رو گرفتن بازارچه رونقی گرفته، دلار مفت. برقمون اومده، آبمون هم زیاد شده.»

زهرا رهنورد رئیس اسبق دانشگاه الزهرا و همسر میرحسین موسوی: "رئیس صداوسیما از وجدان عمومی ملت ایران عذرخواهی کند. صداوسیما در مصاحبه‌ای مخوف، چنگ‌اندازی و خراش به روح دخترکی نوجوان را به تصویر کشید. تا کجا باید این رفتار ضد انسانیت و جوانی را شاهد باشیم؟"

سازمان عفو بین‌الملل با انتشار یک ویدیو نسبت به بازداشت مائده هژبری اعتراض کرد. در توضیح این ویدیو آمده‌است: «فکر می‌کنید این کار یک جرم است؟ در ایران بله. مائده هژبری نوجوان به دلیل انتشار ویدیوهایش در حال رقص در اینستاگرام بازداشت شده‌است. ما با مردم ایران هستیم که می‌گویند با ما برقص.

انجمن حمایت از حقوق کودکان در بیانیه‌ای نبست به اعترافات مائده هژبری از سوی صدا و سیما، آن را «نماد مشخص و بارز خشونت علیه کودکان» توصیف کرد. «بی‌تردید هدف هر چه باشد، چنین برخوردی را به‌ویژه در مورد کودکان، نه در نفس خود توجیه می‌کند و نه در به تصویر کشیدن آن. این برخورد نماد مشخص و بارز خشونت علیه کودکان به‌شمار می‌رود که به موجب قانون حمایت از کودکان و نوجوانان، ایجاد چنین فضای حقارت‌آمیزی نوعی کودک‌آزاری روانی تلقی شده و به جهت عمومی بودن این جرم مدعی‌العموم می‌تواند راساً وارد ماجرا شده و نسبت به خاطیان طرح دعوا کند.

 یک عضو ناظر مجلس در شورای نظارت بر صدا و سیما این اقدام را غیرحرفه ای و غیراخلاقی دانست و از برخورد با مسببان و مقصران برنامه‌ساز در صدا و سیما خبر داد.

در حالی که مسئولان صدا و سیما مدعی شدند این برنامه محصول معاونت اجتماعی نیروی انتظامی بوده و پخش اعتراف‌گیری به درخواست مقام قضایی بودهیک منبع قضایی گفت: اعترافات مائده هژبری که در مستند بی راهه شبکه اول سیما پخش شده با مجوز قاضی نبوده‌است.

علی مطهری نایب رئیس مجلس شورای اسلامی پخش اعترافات یک دختر نوجوان در صداوسیما بدون دریافت حکم از دادگاه صالح و بدون اجازه متهم را مصداق ارتکاب جرم از سوی این سازمان عنوان کرد و گفت که باید با شکایت کسانی که در این ماجرا حق‌شان ضایع شده، فرصتی برای دفاع از آنها از سوی تلویزیون اختصاص یابد.

محمدجواد آذری جهرمی وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات پیش کشیده شدن این ماجرا را بحثی انحرافی و طرح‌ریزی شده از سوی اتاق‌های فکری دانست که منافعشان از مطالبه شفاف‌گرایی ارزی به خطر افتاده‌است.

یک منبع آگاه قضایی در گفتگو با روزنامه ایران خبر داد که مدیر روابط عمومی صداوسیمای جمهوری اسلامی در این رابطه به دادسرای فرهنگ و رسانه احضار شده‌است او گفت: "رسیدگی به این پرونده هنوز به پایان نرسیده و همچنان ادامه دارد"

منتشرشده در تلویزیون

هما گویا (سی و یک نما) - برنامه خنداننده شو و اصولا آشنایی جامع تر با مقوله ای به نام "استندآپ کمدی" یکی از دستاوردهای مثبت برنامه خندوانه بود تا پیوندی بین  تلویزیون با برنامه های روز مدیومی به نام تلویزیون در جهان پیشرفته باشد. استندآپ هنری در اجرا است که لااقل سالی یک بار حرفه ای ترین نوع آنرا در مراسم با اعتباری چون "جوایزاسکار" می دیدیم و لذت می بردیم بدون آنکه آن را آنالیز کنیم و به این بیاندیشیم که چقدر و در چه حجمی از زمان و چه گروه فکری برای آن برنامه ریزی کرده اند.

منتشرشده در تلویزیون
صفحه13 از34