نمایش موارد بر اساس برچسب: هما گویا

هما گویا (سی و یک نما)-یک بچه ی خرمشهر می خواهد قصه ای بنویسد که شخصیت اصلی آن نیزیک دختر خرمشهری است. می خواهد این دختر را از آخرین سالهای قبل از انقلاب به زمان جنگ بکشاند، می خواهد از نگاه او شهرش را ببیند که چطور سقوط کرد وچطور با رشادت ها و خون ها دوباره آزاد شد و می خواهد با این دختربه امروز برسد، امروزی که گاه فکر می کنیم که چه خوب "ممد نبود و ندید" که این روزها چقدر از هم دور مانده ایم و چطور یاران گاه رو به روی یاران قرار می گیرند.

منتشرشده در تلویزیون

هما گویا (سی و یک نما)-به دعوت هاله مشتاقی نیا آمده ایم تا "جان گز" را ببینیم. نمایش روایتی از فتح است که این بار خانمی نوشته  که نمایش نامه هایش همیشه لطافت زنانه دارند و با فاصله از این دورانی که سنش قد نمی دهد تا به یاد بیاورد.

"هاله مشتاقی نیا" بچه زمان جنگ نیست.بچه زمان فیلم های اینگرید برگمن هم نیست .حتی زن میانسال مقابل "مرد ناتمام "هم نیست.اما همیشه با سوژه های اجتماعی "تقدیر بازی" می کند. سال گذشته نیز نمایش "تقدیر بازان" او در جشنواره فیلم فجر چه خوش درخشید.گاه حسش و داشته هایش از سنش جلو میزنند.همانقدرحس یک جوان و دغدغه هایش را دارد که در کنارش حس یک زن میانسال را و نویسنده باید چنین باشد. با نوشته های او هر کس می تواند ارتباط بگیرد و البته شاید...هم جنسان او بیشتر، اما در  لابلای نوشته های زنانه او، مردها نیز همراه می شوند وبعد...یکروز...

بهانه قصه ی "جان گز"  از اتفاق تاریخی و تکاندهنده ی بازگشت شهدای خط شکن شکل می گیرد و از موزه جنگ، ذهنش را درگیر می کند.

 

از دیدن ساعت "شهید باکری" که چه بی جهت کوک شده و کار می کند و هاله مشتاقی نیا فکر می کرد که یک معجزه، قلب ساعت شهید باکری را دوباره به طپش درآورده و شاید شهید باکری مفقودالجسد، برای مشایعت خط شکن های غواص آمده باشد.راستی چرا باید ساعتی که در زمانش ایستاده کوک کرد تا جعلی کار کند؟این بار هم یک کار نمایشی کردیم در قبال شهدا. مشتاقی نیا به سرعت نوشت.به بهانه 175 سوال که در ذهنش بود.سوال هائی که جان را می گزید."نیما دهقان" خواست که جان گز ها را روی صحنه ببرد.چه کسی بهتر از او که سالها دغدغه ی نمایش هایش جنگ بوده و کارهایش بارها تحسین شده اند.از "خنکای ختم خاطره" که بی نظیر بود تا "ترن" و"دو لیتر در دو لیتر جنگ".

دیشب باباتو دیدم عطا! همان پیرمردی که هنوز هم بعد از 29 سال برایت یک استکان چای می ریزد و می داند که تو هستی و آن چای را خواهی نوشید. دیگر حتی امیر هم از دیدن یک استکان چای داغ اضافه در میزبانی پدر تعجب نمی کند. دیشب باباتو دیدم عطا! در همسایگی علی اوراقچی که حتی خبر نداشت، همسایه ی خط شکنش،"جان گز"و دست بسته به خانه برگشته...

 دیشب باباتو دیدم عطا! که دنبال آمپول و آمپول زن می گشت تا بتواند آبروی دخترکی رو حفظ کند.من بابات را دیدم که می خواست ببیند آیا اگر خانه اش رو گرو بگذارد، میتواند یک ماشین قدیمی عتیقه برای عروسی  دختر همرزم تو کرایه کند و گل برند. همان دختری که در آرایشگاه منتظر داماد مانده.

دیشب باباتو دیدم عطا که می خواست جستجو کنه بیند یک بلیت رفت و برگشت  آلمان، برای درمان یک درد کهنه چند است .بابات را دیدم که زار میزد وقتی که می دید رفیقت به هواپیما نرسیده، جان داده است.تو با دستان بسته و او با قلب شکسته. بابات را دیدم که چطوربا برادر مستعصل مانده ی رفیقت در گریستن همراهی می کرد.

دیشب خودت را هم دیدم عطا..!.شاید تو بودی یا شاید هم پدر بیتا که  از دیدن عکس استخوان و پلاک و چند رشته ریسمان به دست های بسته ی پدرش در فضای مجازی بی تاب است.

تو را دیدم که دست هایت دیگر بسته نبود اما زبانت بند امده بود.چه خوب که پاهایت را نبسته بودند و می توانستی سرک بکشی به دنیائی که حالا آدم هایش بی دوست داشتن، لایک می کنند حتی عکس استخوان هایت را با دستهای بسته.

چه خوب که رفتی سری زدی به پیرزنی که نمی داند درد خودش بیشتر است یا داغ دل خواهرش.نمی داند برگشتن بهتر است یا در انتظار برگشتن بودن.به اپیزودی که یقینا بهترین قصه ی جان گز است و بهترین بازی ها را دارد.

چه خوب که آمدی و کنار ما هم نشستی تا با هم نگاه کنیم صحنه راو با هم اشک بریزیم در کنار تماشاچی ها.چه ترفند خوبی از نیما دهقان خوش ذوق.

راستی...تو کی بودی؟

شاید یکی از 175 عطائی که وقتی به خانه برگشتند...بعد از سه دهه به خانه برگشتند، در محله قدیمی،راه را گم کردند،خانه شان را گم کردند چرا که  خانه ها را کوبیده بودند و دوباره ساخته بودند اما  آدمها را کوبیده بودند امانساخته بودند.

"هاله مشتاقی نیا" بچه زمان جنگ نیست.بچه زمان فیلم های اینگرید برگمن هم نیست .حتی زن میانسال مقابل "مرد ناتمام "هم نیست.اما همیشه با سوژه های اجتماعی "تقدیر بازی" می کند. سال گذشته نیز نمایش "تقدیر بازان" او در جشنواره فیلم فجر چه خوش درخشید.گاه حسش و داشته هایش از سنش جلو میزنند.همانقدرحس یک جوان و دغدغه هایش را دارد که در کنارش حس یک زن میانسال را و نویسنده باید چنین باشد. با نوشته های او هر کس می تواند ارتباط بگیرد و البته شاید...هم جنسان او بیشتر، اما در  لابلای نوشته های زنانه او، مردها نیز همراه می شوند وبعد...یکروز...

می خواهد جسارت به خرج بدهد و از آنهائی بنویسد که به زمان و تجربه نگارش او تعلق ندارند.

شاید می خواهد دینش را ادا کند...

بهانه قصه ی "جان گز"  از اتفاق تاریخی و تکاندهنده ی بازگشت شهدای خط شکن شکل می گیرد و از موزه جنگ، ذهنش را درگیر می کند.

از دیدن ساعت "شهید باکری" که چه بی جهت کوک شده و کار می کند و هاله مشتاقی نیا فکر می کرد که یک معجزه، قلب ساعت شهید باکری را دوباره به طپش درآورده و شاید شهید باکری مفقودالجسد، برای مشایعت خط شکن های غواص آمده باشد.راستی چرا باید ساعتی که در زمانش ایستاده کوک کرد تا جعلی کار کند؟این بار هم یک کار نمایشی کردیم در قبال شهدا. مشتاقی نیا به سرعت نوشت.به بهانه 175 سوال که در ذهنش بود.سوال هائی که جان را می گزید."نیما دهقان" خواست که جان گز ها را روی صحنه ببرد.چه کسی بهتر از او که سالها دغدغه ی نمایش هایش جنگ بوده و کارهایش بارها تحسین شده اند.از "خنکای ختم خاطره" که بی نظیر بود تا "ترن" و"دو لیتر در دو لیتر جنگ".

 صحنه برای این همه حرف شاید کوچک است اما او توانست.

"سیامک احصائی" از فضای کوچک سالن سرو دنیائی به وسعت چند اپیزود چسبیده به هم ساخت. دنیائی که از پشت شیشه هم می شد دید. شیشه ها و پنجرهائی که خیس میشوند از اشک آسمان در انتهای نمایش. بازی ها چه درخشان است. نمی دانم این "رویامیرعلمی" روی صحنه بیشتر احساس راحتی می کند یا در خانه خودش. فکر می کنم روی صحنه بیشتر. چرا که او با بازیش همیشه صحنه را می بلعد و اپیزود "فراموشی" را من خیلی دوست دارم عطا.

"علی صالحی" چقدر خوب است.چرا این بازیگر خوب هرگز جائی که باید قرار نمی گیرد؟ ما بازیگران خوبی داریم که بازیشان گاه شهید می شودو جانباز و در حق هنرشان ظلم.او علی صالحی است و نه پسر عموی مجید صالحی. او خود برای خود شناسنامه دارد و در اپیزود آخر جان گز چقدر خوب از بازیگریش دفاع می کند به شرط آنکه بازیش را کنار بازی پرویز پرستوئی در آژانس شیشه ای نگذاریم.

"ناهید مسلمی" با بازی خوب و تحسین شده اش چه جای مناسبی ایستاده و "حسین مسافر آستانه" که با این حضور یادآوری می کند که قبل از اینکه مدیر شود و مدیر باشد مرد صحنه بوده و هست و حالا در نقش پدری که چه انتخاب سختی داشته و چه خون بهائی پرداخته است. چه اپیزود خوبی است این "خون بها".

"هومن کیائی" در نقش علی اوراقچی چه دلبری دارد  از هنر بازیگری.همیشه اورا روی صحنه بیشتر شناختم تا در قاب دوربین. نه اینکه او برای تصویر کم بگذارد که این روزها تصویر است که انقدر بی خانمان شده که خانه ی امنی برای بازیگران خوب نیست.

اما حیف که این اپیزود الکن می ماند و فرصت نمی دهد تا تماشاگر بهتر از بازی خوب او لذت ببرد. چقدر بهتر می شد اگر این زنگ اشتباهی که به بهانه بازگشت یک شهید زده شد و مسیر زندگی او را عوض کرد بهتر و بیشتر نوشته و به چشم می آمد.اپیزود علی اوراقچی ، بخش شهید شده ی این نمایش است به نظرم .

 "غزاله رشیدی" در کنار هومن کیائی است  بابازی خوبی که از میمیک چهره اش هم وام می گرفت.فندکی که هر چه می کند روشن نمیشد. فکر کنم گاز داشت. مشکل از سنگ فندک بود که باید عوض می شد.خیلی هم فرقی نمی کردروشن شود یا نه چرا که روشنی آن فندک هرگز نمی توانست زندگیش را روشن کند.زندگی او هم بی شباهت به اون فندک نبود.

"ویدا جوان" که فکر می کنم حالا حالاها فرصت خودنمائی روی صحنه را داشته باشد . در همین جان گز هم خودش را آنقدر شیرین کرده که به حق شخصیتش در دو اپیزود جای بگیرد، در دو اپیزود برتر این نمایش.

"سهیلا صالحی" در اپیزود فراموشی حاضر بود.اپیزودی که لبخند تلخی را روی لب ما می نشاند و چه ماهرانه در میانه ی این قصه های اپیزودیک جا گرفته است تا نفسی تازه کنیم و چقدر بازی سهیلا صالحی را که برای اولین بار روی صحنه می دیدم دوست داشتم .او که در آرایشگاه کار می کند و گاه برای فراموشی، دمی هم به خمره میزد.

اپیزود آخر کمی تکراری است و کمی شعاری اما هاله مشتاقی نیا در این اپیزود  فکر ما را خوانده بود وقتی که این دیالوگ را از زبان همان آقائی که خیار بی طعم را به سیب ترجیح می داد می شنیدیم  که می گفت:" این حرف ها را قبلا در یک فیلمی شنیده بودم اما یادم نمیاد اسمش چه بود". "علیرضا آرا " یادش بود که اسم آن فیلم چه بود، من هم اسم آن فیلم را می دانم اما نمی گویم چون شما هم بادیدن این اپیزود ازجان گز به یاد آن فیلم خواهید افتاد.این اپیزود را دوست داشتم، پایان خوبی برای جان گزبود با بازی های خوب،اما ریتمش در ابتدا  با طولانی شدن در پوست کندن و خوردن خیارو پاک کردن دندان ها کشدارمی نمود تا جائی که شاید بهتر بود تا حذف شود.

 وقتی وارد سالن می شویم ، یکی از پرسوناژها پشت به ما روی صحنه در تاریکی نشسته.نور می آید و فضا روشن می شود و آغاز نمایش.با این شخصیت آشنا می شویم.همان "بازمانده ای" که دست ما را می گیرد و با خود به اپیزود های جان گز میکشد.بازمانده ای با بازی "ابراهیم عزیزی".بی یک کلام و بی کلامی چه بازی سختی است که من هرگز یاد نگرفتم که گاه سکوت معجزه می کند.

نویسنده و کارگردان نمی خواهند ما را مثل بعضی از قصه ها در نیمه یا در آخر داستان غافلگیر کنند تا بفهمیم او شهیدی است که دیده نمی شود مگر با چشم جان. به همین خاطر در اپیزود اول او جلوی "بی تا" درکافی شاپی همین حوالی تهران می ایستد و دستش را جلوی چشمان او می کشد اما بی تا عکس العملی نشان نمی دهد تا ما بفهمیم حضور فیزیکی او مفهومی ندارد.نه خانم دکتر و نه ما او را نباید ببینیم، بلکه باید حسش کنیم.

تهران همین حوالی اپیزود اول جان گز است با بازی  "احسان بهلولی" و "دیانا فتحی" که ما را به این قصه می کشاند.فراموش نکنیم که این آقای دکتر تزریق نمی کند،فقط تهیه می کند آمپول های سقط جنین را.البته حالا...شاید هم تزریق کرد اما یواشکی. یکی حالا و یکی چهار ساعت بعد.چیه؟ چرا اینطور نگاه می کنید؟بچه شهید نیست که مجوز دارو خانه داشته باشد .خب باید یک جور تلافی درس خواندن هایش را در بیاورد، لااقل داروهایش تاریخ مصرف گذشته ی ناصر خسرونیستند.

و اما "فرزین صابونی"،امیر سر راهی قصه ی جان گز .لمپن عاشق کشی که شکارش خانم های مسن است وسی سال یک سوال یا یک جواب زندگیش را زیر و رو کرده.اگر من به جای او رفته بودم!؟نمی دانم چه شباهتی بین شخصیت هاشم جاوید و امیر هست اما می دانم که هر دو را می شود به خوبی حس کرد.

آره. دیشب باباتو دیدم عطا!امیر هم بود وچه حضور خوبی داشت عین تعبیر وارونه ی یک رویا.امیری که راز زندگیش را با ما و در کنار ما فهمید. این فرزین صابونی هم فرزین صابونی است دیگریک بازیگر شش دانگ تئاتری.

و من.... دیشب 175 عطا دیدم و جانم گزیده شد.

باور می کنی عطا که از جانی گزیده هم میشود لذت برد. من که  لذت بردم.

لذت از یک نمایش ، لذت پر اضطرابی است برای من. وقتی که روی پرده فیلمی را می بینم با وجود  هم ذات پنداری که گاه بی اندازه می شود اما، باز هم می دانم که دلواپسی مفهومی ندارد. هر چه باید اتفاق بیفتد ،قبلا افتاده و من فقط دارم با مرور آن هم دلی می کنم اما تئاتر اینطور نیست. همه چیز به لحظه اتفاق می افتد و به لحظه متولد می شود و من همیشه دل نگرانم. دیشب دل نگرانت بودم عطا.

منبع: مردم سالاری

 

منتشرشده در تئاتر

هما گويا -بهروز افخمي‌ از آن چهره‌هائي است که گاه لج آدم را در مي‌آورد از اعتماد به نفسي که به خودش دارد. او زماني خود را کانديداي نمايندگي مجلس کرد که کسي باور نداشت‌، يک فيلمسازايراني چنين جراتي به خود بدهد.اما کانديدا شد و راي هم آورد. حالا اينکه به عنوان نماينده اصلاح‌طلب در خانه‌ملت تا چه اندازه موفق بود و با حفظ جايگاه خود چقدر توانست حيات سينماي ايران را در آن دوره به حياط مجلس هم بکشاند در حوصله اين نوشته نيست اما راه را باز کرد براي اين باور که اهالي هنر و ورزش نيز مي‌توانند در صحن علني و غير علني مجلس کرسي داشته باشند. مي‌دانستم که بهروز افخمي ‌نويسنده و کارگردان خوبي است و مي‌دانستم که در چارچوب عقايد خودش، سياستمدار بدي هم نيست اما باور نمي‌کردم که در بازيگري هم تا اين اندازه موفق باشد. اجرا در حقيقت نوعي بازيگري است و او چه خوب بازي مي‌کند.

منتشرشده در رسانه دیگر

هما گویا (سی و یک نما)- علی اصغری خودش هم می داند با نوشتن فیلمنامه "دهلیز" تا چه حد مرا نمک گیر فیلمنامه هایش کرده است . نویسنده ی مردی که حس زنانه را خوب درک و مجسم می کند در حالی که دغدغه های مردانه را هم می شناسد. "شیفت شب" اما مرا متعجب کرد و نه در آن با شخصیت زن قصه اش ارتباط گرفتم و نه اصلا کارآکتر مرد را شناختم و در آخر چیزی که به من القاء شد اینکه نویسنده این اثرخود نیکی کریمی به تنهائی است و می شود گفت راوی "فصل فراموشی فریبا" فقط همراه شیفت شبی بوده که کارگردان ، آن را به سلیقه خودش نوشته است.

منتشرشده در سینمای ایران
 
 
هما گویا (سی و یک نما)–امروز ،یادداشتی از بنده به بهانه اعتراض نماینده مردم کرمان به سریال شهرزاد در صفحه اول روزنامه "مردم سالاری" به چاپ رسیده که در ادامه مرور می کنیم.
مجلس شورای اسلامی کم کم به دوره ی جدیدش نزدیک می شود و دوباره مردم نقاط مختلف جغرافیائی کشورمان باید منتخبین و معتمدین  را به نمایندگی از خود راهی بهارستان کنند. روزگار پرسش ها و پاسخ ها و معدل گرفتن ها.یکی از راه های گاه بیراهه برخی نمایندگان،بهانه جوئی نسبت به فیلم و سریال های پرمخاطب است . راهی نه چندان دلنشین تا نماینده ای خودش را در دل همشهری ها جا کند .حالا هم نوبت رسیده به سریال پر طرفدار"شهرزاد" که دلگرمی این دوره بی رمق داستان گوئی و سریال سازی ، در قالب یک مجموعه خوش ساخت شبکه نمایش خانگی شده است.
 
پس از چند روز تعطیلی و درحالی که مردم کرمان داغدیده و نگران آنفولانزائی هستند که بیشترین حمله اش به شهر آنها بوده ، نماینده مردم کرمان و راور ضمن انتقاد از آنچه توهین صورت گرفته به مردم کرمان در سریال «شهرزاد» دانست ، خواستار برخورد وزیر ارشاد با این موضوع و توقف پخش سریال شهرزاد شد.جالب اینکه در اظهاراتش از کارگردان سریال با اسم "ح . ف" یاد کرده است که به نظر می رسد این مدل نام گذاری که مختص اختلاس گران و مفسدین اقتصادی و خرابکاران و قاتلین و مجرمان سیاسی است به حسن فتحی که نامش روی این سریال اظهر من الشمس است عجیب بوده و من اگر جای فتحی بودم حتما عکس العمل نشان میدادم چرا که به یقین توهین این نماینده محترم به او، پررنگ تر کرمانی بودن شخصیت اصلی شهرزاد اوست.
 
در خبرگزاری مهر آمده:
"نماینده مردم کرمان و راور در مجلس همچنین در تذکری به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی اظهار داشت: اخیرا سریالی با عنوان «شهرزاد» به کارگردانی شخصی به اسم «ح. ف» در شبکه نمایش خانگی آمده که توهین جدی به مردم ولایتمدار و بصیر دیار کریمان شهر کرمان است.
زاهدی تاکید کرد: این مسئله جای تاسف دارد که اجازه پخش چنین سریال‌هایی را می‌دهند و لازم است نسبت به جمع‌آوری آن اقدام کنند و ما نیز شکایت به قوه قضائیه را در دست پیگیری داریم."
(کرمانی بودن "بزرگ آقا" با بازی درخشان علی نصیریان و خانواده اش به راستی توهین به مردم کرمان است؟آیا "دن کارلئونه" در شاهکاری چون "پدرخوانده " نماینده مردم ایتالیائی تبار آمریکا بود؟)
حسن فتحی کارگردان سریال «شهرزاد» و زخم خورده از حواشی سریال "در مسیر زاینده رود" هم فورا پاسخ داده است که:
"با ابراز تاسف از دلخوری هموطنان کرمانی نسبت به دیالوگی که در قسمت هشتم این سریال مطرح شد، گفت: جایگاه فرهنگی و اقتصادی رفیع مردم هنرپرور کرمان در تاریخ ایران بر کسی پوشیده نیست و این موضوع مایه مباهات است.
وی با اشاره به قسمت های بعد سريال «شهرزاد» متذکر شد: در بخشی از قسمت یازدهم سریال نه تنها معلوم می شود که خانواده شیرین كه در واقع شخصیت منفی و افاده ای قصه است کرمانی نیستند بلکه مردم نجیب و نازنین کرمان مورد ستایش قرار می گیرند."
همین استفاده از "ح.ف" بزرگترین نمونه در خلط مبحث است. اتفاقی که در برنامه فتیله ها افتاد به واقع یک توهین به اهالی آذری زبان بود که مسلم غیر عمد که امیدواریم به بخشش این مردم بزرگوار ختم شود اما در نیامدن یک لهجه و یا اصل و نسب یک شخصیت منفی به هیچ عنوان نباید موجب واکنش هائی شود که در شان مطرح شدن در خانه ی مردم نیست.
سریال "شهرزاد" حسن فتحی،برنامه "خندوانه" رامبد جوان، برنامه "نود" عادل فردوسی پور تنها کورسوهای امیدی است که می توانیم دلخوش شویم، شاید لهجه ی ترکی استانبولی که این روزها مردم ما بخصوص قشر آسیب پذیرتر جامعه را تغییرداده و کم کم دارد درفرهنگ شان هم نفوذ می کند،نجات دهیم .
در ادامه بد نیست اشاره کنم به مطلبی که تصادفا روز گذشته و قبل از این اتفاق روی سایت سی و یک نما رفته بود با این تیتر:
ای کاش "شهرزاد" قصه اش را روی آنتن تلویزیون می گفت/چطورمسیر زاینده رود "حسن فتحی" را به شبکه خانگی برد
یک خانه ی قدیمی در محله پامنار، آخرین باری بود که حسن فتحی را دیدم. سکانس آخر سریال "در مسیر زاینده رود" و حواشی به نظر من کاملا مقرضانه ، تا رقیب های قدرتمند از میدان به در شوند وآنتن تلویزیون بشود سه پایه ای برای ثابت نگه داشتن دیش ماهواره تا به جای "میوه ممنوعه"یکی از شاخص ترین سریال های ایرانی، "عشق ممنوع" ترک را دنبال کنیم.
خدمتتان عرض می کردم که حسن فتحی را آخرین بار آنجا دیدم.سکانس عروسی بود و با مینی بوس هنرور ها را ریخته بودند وسط حیاط قدیمی یک خانه تاریخی.اون روز این کارگردان کارکشته اما دلشکسته را تازه از بیمارستان آورده بودند سر صحنه. زیر فشار حاشیه ها کارش به اورژانس و بیمارستان کشیده شده  وحالا بد جور بد اخلاق شده بود وگوشه ی پر عصبانیتش من را هم گرفت و گر چه به دعوت اسماعیل عفیفه آنجا بودم ،رنجاند وآنجا را ترک کردم. فتحی هم آنقدر معرفت داشت که تماس گرفت و پیشنهاد داد تا وسیله بفرستد و من برگردم اما نشد.خیلی مایل بودم برگردم اما واقعا نشد. 
سریال نفس به نفس تولید و پخش ،داغ داغ روی آنتن رفت و تمام شد و خستگی به تن عوامل آن ماند و کهنه شد.ایراد هم چه ایرادی بود؟ چرا لهجه ی مردم اصفهان درست در نیامده است!؟ در حالی که نیمی از بازیگران اصلی این سریال واقعا اصفهانی بودند، از جمله مهدی باقر بیگی ، مجید قصه هائی که هرگز فراموش نمی کنیم.
فتحی هم دیگر سریال نساخت.اما باز هم محرم آمد و باز هم برای چندمین بار، "شب دهم" دوباره روی آنتن رفت و باز هم مخاطب زیادی داشت، اما کسی نمی پرسید کارگردانی که چنین سریال هایی می سازد حالا کجاست!؟اصولا ما همینطوری هستیم، فراموشکار و از ما فراموشکارتر... مدیران تلویزیون.
مدتها بود دچار نوعی حساسیت شده بودم که هیچ آنتی هیستامینی جواب نمیداد. حساسیت ،حتی به دیدن پوستر سریال های شبکه خانگی پشت شیشه ی سوپر مارکت ها.
 «قهوه تلخ» کامم را تلخ کرده بود و با «قلب یخی» یخ کرده بودم.شاهگوش که خب مناسب با سوپر مارکت راهش را می رفت و کاری هم به کار کسی نداشت و عده ای هم دنبال می کردند،«ابله» هیاهوی بسیار برای هیچ بود و با دیدنش به راحتی میشد احساس بلاهت  کرد  و در مورد«عشق تعطیل نیست» هم بهتر است هیچ چیز نگویم.
با مینی سریال «دندون طلا» کمی بد بینی را کنار گذاشتم وحساسیتم التیام پیدا کرد و با خود گفتم شاید بشود به این بیمار نیمه جان که شش سالی هست دارد جان می کند امید بست و اما با دیدن  «شهرزاد» ...
قسمت اول را تصادفی دیدم و بعد قسمت ششم و بعد در به در دنبال قسمت های قبلی و بعد در یک روز ...
شنیدید می گویند :"فلانی سیگار با سیگار روشن میکند"؟  من هم DVD با DVDعوض می کردم و به واقع لذت می بردم.
یک سریال جذاب و خوش ساخت و گیرا با نگارش نویسنده بسیار خوب "نغمه ثمینی"و کارگردانی "حسن فتحی" و بازی های فوق العاده، میزانسن های عالی ، طراحی صحنه و لباس خوب ، فیلمبرداری قابل اعتنا و...و ...و.
اضافه کنم که بازی خوب یعنی همانقدر از بازی بزرگانی چون "علی نصیریان" لذت ببری که بازی باورپذیر "فریبا متخصص" در شهرزاد تو را به وجد بیاورد.بازی ها یک به یک بی نظیر.ترانه علیدوستی ، شهاب حسینی ، مصطفی زمانی، مهدی سلطانی و...فرصتی خوب برای احیاء دو باره "ابوالفضل پورعرب". 
حال صد افسوس سریالی که انتخاب زمان دیدنش به دست خودمان است و بنا بر این نمی تواند حریف خوبی برای رقابت با شبکه های ماهواره ای باشد را پول می دهیم و می خریم و غیر مستقیم،پول از جیبمان خرج سریال های بی کیفیت تلویزیون می شود.ای کاش که این شهرزاد، قصه هایش را روی آنتن برایمان می گفت.
 
منتشرشده در تلویزیون

هما گویا (سی و یک نما) –یک خانه ی قدیمی در محله پامنار، آخرین باری بود که حسن فتحی را دیدم. سکانس آخر سریال "در مسیر زاینده رود" و حواشی به نظر من کاملا مغرضانه ، تا رقیب های قدرتمند از میدان به در شوند وآنتن تلویزیون بشود سه پایه ای برای ثابت نگه داشتن دیش ماهواره تا به جای "میوه ممنوعه"یکی از شاخص ترین سریال های ایرانی، "عشق ممنوع" ترک را دنبال کنیم.

منتشرشده در تلویزیون

هما گویا (سی و یک نما) - جامه دران یکی ازمعدود فیلم هائی بود که در جشنواره فجرسال گذشته از آن لذت بردم و برای من که سالهاست در مورد بی توجهی به پتانسیل ادبیات معاصر وقصه گو که می تواند بستر مناسبی برای جبران کم بضاعتی در فیلمنامه های سینمای ما باشد، دل می سوزانم، دلگرمی خوبی بود. بخصوص که نسخه ی وفادارانه تری از اقتباس قبلی ناهید طباطبائی یعنی "چهل سالگی" به نظر می رسید.

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما)- چهارشنبه اما نه 19 اردیبهشت در آخرین سانس نمایش فیلم، به سالن "متروپل" مجتمع سینمائی کورش آمده ام. بیشتر صندلی های سالن پرشده و در این وانفسای گیشه سینماها جای خوشحالی دارد. دوست ندارم تقویم را ورق بزنم. دوست ندارم فکر کنم که جلیلوند با چه نگاهی این تاریخ و این عنوان را انتخاب کرده است. آمده ام که یک فیلم را ببینم که شنیده ام به دیدنش می ارزد. بیشتر صندلی های سالن پر است و در این وانفسای گیشه سینماها و دادن آمارهای غلط، استقبال از فیلمی که یکی از اصلی ترین ارکان جلب مخاطب عام یعنی سرگرمی و تفریح را ندارد برایم خوشحال کننده است. فیلمی که اشکت را در نمی آورد اما فکرت را به شدت مشغول می کند و رگ غیرتت را به جوش می آورد.خوشحالم چرا که بعد از مدت ها فیلمی می بینیم که ذهنم را به عنوان یک انسان درگیر می کند. فیلمی که قصه گو نیست اما روایت می کند ، پیچیده نیست اما به پیچیده ترین شکل تو را به چالش می کشد، روایتش خطی نیست اما از این شاخه به آن شاخه نمی پرد، شروع و پایان دارد و با صفت جعلی "پایان باز" قیچی نمی شود.

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما)- اوج این پیشنهادها در دهه 80 و بیشتر دامنگیر بازیگران زن تلویزیونی بود. البته قبل و بعد از این دوران هم بوده و همچنان هم هست. اتفاقی که در دوران پیش از انقلاب شاید عادی می نمود اما پس از انقلاب و در رسانه ملی  جمهوری اسلامی چیزی نیست که بشود به راحتی از آن گذشت. البته نه اینکه ندانیم حرکت این بازیگر ناآشنا بهانه ای برای جلب توجه بوده اما ای کاش مسئولان و مدیران پاسخگو باشند که امنیت شغلی و شرافتی زنان بازیگربه عهده کیست؟ چرا نباید به این مهم که یقینا خط قرمزی مهمتر از چند تار موست رسیدگی شود.

منتشرشده در سینمای ایران
هما گویا(سی و یک نما) –با شروع سری جدید برنامه هفت به سردبیری استاد مسلم بازی "مار و پله"، در بلاتکلیفی مانده بودیم که این کارگردان – سیاستمدار زیرک  چه فکری در سر دارد! برنامه اش مسلما از دو سری قبلی منسجم تر،قوی ترو از آنجا که زنده هم نبود، خوش ساخت تر به نظر می رسید . اما یکی به نعل میزد و یکی به میخ. آنها که نه موافق او بودند و نه مخالف او (مثل ما)، در میان تردید بین تناقض گوئی های برنامه او مانده بودیم تا که امشب در یک دکور نیمه کاره ، تقریبا تکلیفمان یکسره شد.
منتشرشده در تلویزیون
صفحه25 از34