سی و یک نما- آیین نکوداشت داریوش اسدزاده پنجشنبه ۱۱ مرداد ساعت ۱۸ در سالن استاد شهناز خانه هنرمندان ایران برگزار میشود.
فرشته اخوان (سی و یک نما ) – در سال 2008 اگر قرار بود طرح داستان فیلم موزیکال Mama mia را در یک خط بخوانیم شاید به نظر داستانی کم ارزش و سبک جلوه میکرد و به همین دلیل خیلی از منتقدین هم در ابتدا به آن روی خوش نشان ندادند، اما کم کم طرفدار آن هم شدند تا جایی که در گلدن گلوب آن سال مطرح شد. البته کاملا مشخص بود که بازیگرانی چون مریل استریپ ، کارلین فرث یا پیرس برازنان به سادگی تن به یک فیلم تجاری صرف نمی دهند. فیلمی با حضور شگفت انگیز مریل استریپ که در آن به زیبایی می خواند ، می رقصد و در میانسالی نشان می داد که چرا وی"مریل استریپ تکرار نشدنی" است. فیلمی که با ترانه های یکی از پرفروش ترین و ماندگار ترین آلبوم های تاریخ موسیقی جلوه ای ویژه گرفته بود، آلبوم استثنایی گروه ABBA در سال 1979.
داستان فیلم در مورد زنی میانسال به نام "دونا" است که همراه با دوستانش در جزیره ای با عشق به سرزندگی و موسیقی و رقص آماده شده تا عروسی دخترش "سوفی" را جشن بگیرد. دختری که نام پدرش در شناسنامه اش نیست و حالا مادر از سه مرد دعوت کرده تا در شب عروسی، یکی از آنها را که پدر واقعی دختر هستند معرفی کند.
داستان به شیرینی آغار می شود و با همان شیرینی به پایان می رسد اما کاملا مشخص است که هنوز مخاطب را راضی نکرده. مخاطبی که می خواهد بداند در سال 1979 بر این دختر جوان چه گذشته؟ چرا او هرگز حاضر نشده پدر دخترش را معرفی کند و پشت این فیلم مفرح، چه درام عاشقانه ای نهفته است.
و حالا کمدی موزیکال Mamma Mia! Here We Go Again ، عاشقانهی موزیکال، محصول 2018 و به کارگردانی و نویسندگی اوول پارکر برگرفته از داستانی به قلم پارکر، کاترین جانسون و ریچارد کورتیس در حقیقت پاسخی به همین سوال است.
همانطور که در مقدمه آمده است،این فیلم ادامه موزیکالی با همین نام محصول 2008 پس از یک دهه است. فیلمی با بن مایه ای برگرفته از یک آلبوم موسیقی بسیار موفق، ماندگار و پرتیراژ دنیا تا به امروز که گروه سوئدی ABBA را در چهار دهه همچنان در صدر قرار داده است. و به نوعی ادای دینی است به این گروه تکرار نشدنی.در قسمت دوم این فیلم فلاش بکی به سال های دور می خورد تا مخاطب داستان زندگی این زن عاشق موسیقی و عاشق پدر دخترش را بهتر بشناسیم و با رازهای زندگیش آشنا شویم.
ستارگان فیلم عبارتند از لیلی جیمز که نقش جوانی مریل استریپ را بازی می کند و توانسته در این نقش موفق باشد چرا که وقتی سنگینی نام ابر ستاره ای چون مریل استریپ روی بازی کسی است، یقینا کار سخت می شود. (مریل استریپ در قسمت دوم این فیلم حضور کمی دارد).
آماندا سایفرد، کریستین برنسکی، جولی والترز، پیرس برازنان،کارلین فرث، دومنیک کوپر، اندی گارسیا، استلان اسکارشگورد و با حضور شر و مریل استریپ.
اسپانسر این فیلم نیز به عهده چهار عضو گروه ABBA است که حساسیت و نظارت خاصی روی این فیلم دارند. یقینا به همان اندازه که ده سال پیش با قسمت اول این فیلم دوباره از موسیقی خود دفاع کردند و این البوم هیـ سال 1979 بار دیگر به آلبوم روز دنیا بدل شد.بخصوص ترانه : "من یک رویا دارم".
پیشدرآمد و دنباله Mammamia2 Here we go agane بعد از اتفاقات فیلم اول طراحی شده است و نیز فلشبکی به سال 1979 دارد که قصه رسیدن دونا شرایدن به جزیره کالوکایری و اولین ملاقات دخترش با پدرهای احتمالیاش را روایت میکند.
به خاطر موفقیت مالی اولین قسمت فیلم، شرکت یونیورسال پیکچرز مدتها مشتاق دنباله آن بود. (اصولا فیلم به گونه ای ساخته شده بود که راه برای ادامه باز بود و بستگی به ری اکشن ها نسبت به آن داشت).شروع ضبط Mammamia2«باز شروع شد» به کارگردانی و نویسندگی پارکر به صورت رسمی در میِ 2017 آغاز شد. در ژوئن 2017 اکثر گروه فیلمبرداری مشارکت خود را تایید کردند و جیمز برای ایفای نقش دونای جوان در نظر گرفته شد. فیلمبرداری از آگوست تا دسامبر 2017 در کرواسی و نیز استودیوهای شپرتون در ساری، انگلستان انجام شد.
«خدای من! باز شروع شد» بعد از گذشت 10 سال از فیلم اولیه، در 20جولای2018 در انگلستان و آمریکا منتشر شد. این فیلم، نظرات مساعدی را از جانب منتقدینی دریافت کرد که فیلم را فیلمی "رمانتیک-کمدی" دانسته و بازیگران و موسیقی فیلم را موردتحسین قرار دادند و نظری بسیار مثبت تر نسبت به قسمت اول آن دارند .
خلاصه داستان چنین است: پنج سال بعد از اتفاقات اولین فیلم، سوفی شرایدن، با درگذشت مادرش "دونا" در سال قبل، برای بازگشایی مجدد هتل مادرش اقدام می کند. او به خاطر اینکه پدرهایش، هری و بیل، قادر به بازگشایی مجدد هتل پدرش نیستند ناراحت است و در ازدواجش با اسکای، که در نیویورک است، دچار مشکل شده است و احساس می کند که او بیش از اندازه به یادآوری زندگی مادرش پرداخته و زندگی خودش را فراموش کرده است.
با فلاش بک به زندگی دونا می رویم در حالی که دو دوست باوفای دونا هم ما را در این خاطرات همراهی می کنند:
در سال 1979، دونای جوان فارغالتحصیل شده و تصمیم می گیرد به دور دنیا سفر کند. او در پاریس با هری آشنا می شود و با او اولین تجربه جنسی را دارد. او سپس قایقش را برای بازگشت به کالوکایری گم می کند؛ اما با پیشنهاد بیل برای رساندن با سواری خودش مواجه شد و در طول مسیر آنها به یک ماهیگیر کمک می کنند که به خاطر شکست عشقی از زندگی دست کشیده بود. هری، به دنبال دونا، او را تا یونان تعقیب کرد؛ اما دیر رسید و متاسفانه قایق رفته است.
اکنون، تانیا و رزی برای حمایت از سوفی و بازگشایی مجدد هتل به او کمک میکنند و معلوم میشود که رزی و بیل به خاطر چشمچرانیهایش از هم جدا شدهاند. سوفی با پدر احتمالیاش هری و ناپدریاش، سم، که هنوز غصهدار مرگ دونا است، ملاقات میکند.
به گذشته بر می گردیم:
در گذشته، هنگامی که دونا به جزیره میرسد و به دنبال پیدا کردن مزرعه است، یک طوفان ناگهانی باعث میشود که او یک اسبی را که در گودال گیر کرده ببیند. او به دنبال کمک میرود و سم جوان درحالیکه سوار بر موتورسیکلت است به او کمک میکند که اسب را نجات دهد. اکنون هم در زمان حال، یک طوفان باعث آسیب جدی به گیاهان سوفی که برای بازگشایی هتل بود میشود که مانع از حمایت سرمایهگذاران و استقبال رسانه ها که قرار است بازگشایی هتل را زنده پخش کنند میشود.
با فلش بکی به عقب، دونا و سم از یک گردباد عاشقانه لذت میبرند که در پایان دونا عکس نامزد سم را در کشوی او پیدا میکند. دونای داغون به سم میگوید که جزیره را ترک کند و او هم چنین میکند. در زمان حال، سم این داستان را به سوفی میگوید تا به او بفهماند که نباید بگذارد مادرش ناامید شود. در همین حین، هری، معاملات تجاریاش را در توکیو رها میکند تا به کمک سوفی برود، بیل، از سم ایده میگیرد و برادر دوقولویش را به جای خودش برای دریافت جایزهای که قرار بوده بگیرد میگمارد. بیل و هری، در اسکله همدیگر را میبینند؛ اما به آنها میگویند که قایقی برای رفتن به کالوکایری نیست. بیل یک ماهیگیر به نام الکسیس را میبیند که با دونا سالها پیش به او کمک کرده بودند .بیل همه مهمانان حاضر در بار را به «مهمانی بزرگ » در کالوکایری دعوت میکند و بنابراین امنیت عبور قایق را برای خودش فراهم کرده و هری هم خودش را می رساند.
در زمان گذشته، قلب دونا به خاطر سم شکسته بود اما قادر بود که با آهنگ و با کمک تانیا و رزی، بر خشمش غلبه کند. او مجددا بیل را میبیند و با هم با قایقش بیرون میروند و با رفتن آنها، سم مجددا برمیگردد که به خاطر دونا با نامزد قبلیاش به هم زده است؛ اما هنگامی که میشنود دونا با مرد دیگری جزیره را ترک کرده ناراحت میشود. دونا متوجه میشود که باردار است اما نمیداند کدامیک از سه عشق قبلیاش پدر فرزندش است. سوفیا، مادر صاحب بار، از آرزوی دونا برای ماندن در جزیره باخبر میشود و به او میگوید که مزرعهای دارد که دونا میتواند در آن بماند. او میگوید که دونا میتواند برای همیشه آنجا بماند و دونا شادمان قبول میکند و سرانجام سوفی را در آنجا به دنیا میآورد.
در زمان حال، مهمانها به مهمانی میرسند و سوفی دوباره با دو پدر دیگرش و اسکای متحد میشود. سوفی به اسکای میگوید که باردار است و هیچوقت مادرش را درک نکرده تا اکنون که دارد مادر می شود و میفهمد مادرش چه کشیده است. بیل و رزی به خاطر دونا غم و اندوه را کنار میگذارند.
مادربزرگ مرموز سوفی، رابی؛ مادر دونا،{با بازی شر) برخلاف اینکه سوفی دعوتش نکرده بود از راه میرسد. سوفی با تانیا و رزی در مدح مادرش یک آهنگ میخوانند و مادربزرگش با چشمانی اشکبار میگوید که چقدر به او افتخار میکند. سپس معلوم میشود که مدیر هتل، فرناندو، عاشق سابق رابی در سال 1959 در مکزیک است و هر دو با خوشحالی دوباره به هم میپیوندند.
9 ماه بعد، سوفی پسرش را به دنیا میآورد و همه برای مراسم تعمید او جمع میشوند. مراسم درحالی برگزار میشود که روح دونا از بالا با افتخار شاهد دخترش است. فیلم با همه بازیگرانش از جمله دونا و بازیگر نقش جوانش، تمام میشود درحالی که آهنگ «Super Trouper» توسط جمعیت کثیری که در هتل دونابلا جمع شده اند به یاد دونا خوانده میشود.
فیلم Mamma Mia Here we go agine پس از دو هفته اکران با استقبال خوبی رو به رو شده و در رتبه دوم Box Office قرار دارد
سی و یک نما - فیلم «مکان» ساخته سید مهدی احمدپناه به تهیه کنندگی امیرشهاب رضویان یکشنبه هفتم مرداد ماه ساعت 17:00 در خانه هنرمندان ایران نقد و بررسی می شود.
هما گویا (سی و یک نما) – بیست و ششمین روز از ماه مرداد بود. سال گذشته در یک پنجشنبه گرم و یازدهمین جشن انجمن منتقدین و نویسندگان.کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مملو بود از عکاسانی که امروز تعدادشان از منتقدین وخبرنگاران بیشتر شده و هر که دوربینی دارد و لنزی و فلاشی یقینا این روزها یک عکاس هنری در حوزه سینما محسوب می شود. عکاس هایی که هنرشان بیشتر نمای بسته گرفتن از چهره بازیگران است تا پوشش تصویری از یک اتفاق که قرار است ثبت شود/
سلبریتی ها یک به یک می آمدند و عکاسان به دنبالشان. سلبریتی ژست می گرفتند و عکاسان عکس. فکر می کنم بیشتر شات را برای طناز طباطبایی و نوید محمد زاده زدند.جمشید مشایخی هم آمد.مثل سال های اخیر تکیده اما سر پا. عکاسان چند فریم هم خرج او کردند و این بار دنبال ویدا جوان دویدند و کورش تهامی و همسرش.
آن شب حال و روز خوبی نداشتم. سرگیجه ادواری باز هم بی امانم کرده بود و دنبال آلفرد هیچکاک دیگری می گشتم تا در همان لحظه، مرا سوژه کند و فیلمی بسازد چرا که قرار بود شاهد مرگ باورهایی باشم که از کودکی اسمش را کرامت گذاشته بودند.
جایی برای نشستن نبود.درها بسته و کسی را به سالن راه نمی دادند.مدتی روی پله های حیاط نشستم اما انگار سوژه ی عکاس ها را ماسکه می کردم.از آمدن پشیمان بودم. منی که معمولا زیاد دراینگونه مراسم شرکت نمی کنم.یعنی در حقیقت نه کسی چشم به راه من است و نه من چشم به راه کسی. اما این یکی به نام صنف ما بود. شاید...باید می آمدم.
بالاخره درها باز شد و من به سختی روی یکی از صندلی ها ولو شدم و با خود فکر می کردم، جای من در این محفل کجاست و اصلا این جشن مال من هم هست که انگاری قلمی در حوزه سینما میزنم و یا جای یک عده روشنفکر دهه اخیر که کمر بستند تا ثابت کنند، دوره، دوره آنهاست.
جمشید مشایخی ردیف اول نشسته بود.فرزاد حسنی برنامه را اجرا می کرد. عده ای اپوزوسیون دیرتر از همه با غرور وارد شدند و طنازی هایشان خریدار داشت حتی اگر انقدر در هپروت بودند که به در و دیوار می خوردند.
جمشید مشایخی چقدر زود آمده بود!!!حتی زودتر از زمان اعلام شده در کارت دعوت.شنیده بود لابد که کلیپی ساخته شده برای تقدیر از بزرگان سینمای ایران. معلوم بود که در انتظار اتفاقی است. اتفاقی که در این سال های بیماری شاید آخرین اتفاق باشد.
برنامه شروع شد، زمان گذشت و موقع پخش کلیپ یادشده رسید. کلیپ آمد اما جمشیدی در آن نبود. بیش از ده بار چهره ی" آقای بازیگر" در این کلیپ تکرار و تکرار شد ، عزت اله انتظامی در فیلم های بیاد ماندنی اش و همچنین دیگر بزرگان سینما اما جمشید مشایخی نبود.
حسش را شاید اندکی می فهمیدم.حس تحقیر در سال هایی از عمر که جوانی وخود زندگی دارد آدم را تحقیر می کند. دلش شکسته بود.روی صحنه رفت و حرف هایی زد که نباید میزد. حرف هایی جبران نشدنی.اینکه گفت:"مگه آقای بازیگر فقط یک نفره؟!" را قبول داشتم اما بقیه کلامش خودزنی بود.آخر دیگر چیزی نداشت که از دست بدهد.
از صحنه پایین آمد، رنگش مثل گچ. داشت سالن را ترک می کرد و من بعید می دانستم که بتواند تا انتهای سالن بیاید و زمین نخورد.هیچکس جرات نداشت بدرقه اش کند چرا که دوراهی بدی بود. مبادا جلوی پایش ایستادن و یا دستش را گرفتن نشانه ی تاییدی بر توهین هایش باشد. به جایی که من نشسته بودم رسید.اصولا به چهره مهمان ها نگاه می کرد، انگار که در این تنهایی دنبال کسی می گشت. لبخند زدم. انگار تشنه لبخند بود. شروع کرد به قربان صدقه ی من. نمی دانم مرا با کسی اشتباه گرفته بود یا اینکه تا به این حد نیاز به لبخند داشت و او رفت....
اسامی برگزیدگان اعلام می شد و بهترین بازیگر نقش اول مرد روی سن آمد و همه خودشان را برایش قیمه قیمه کردیم. او به اتفاقی که افتاده بود اشاره کرد که به نظرم چندان ربطی به من و او نداشت و گفت که مشایخی اصلا بازیگر نیست و این سال ها به جز بازی های تکراری در نقش چند پیرمرد چه چیز برای گفتن داشته.(نمی دانم پنجاه سال دیگر او برای گفتن چه خواهد داشت که امیدوارم داشته باشد چرا که اصولا دوستش دارم.)
یکی دیگر روی سن آمد . گفت که اصلا ما قرار نبود ایشان را دعوت کنیم و یکی دیگر و توهینی دیگر.
بازی جمشید مشایخی را مرور می کردم. نه در سوته دلان ، نه در کمال الملک ، نه قیصر، نه در سلطان صاحبقران و نه در فیلم "گاو" کنار عزت الله انتظامی.داشتم بازی اش را در فیلمی از بدنه سینما که خیلی دوستش دارم مرور می کردم. آخرین فیلمی که زوج بهروز وثوقی و گوگوش بعد از همسفر و ممل آمریکایی بازی کردند و به هیج عنوان بخت و اقبال آن دو فیلم را نداشت. شاید به دلیل فاصله گرفتن مردم و نزدیک شدن به دوران تفکرات انقلابی. اما من این فیلم را بسیار دوست دارم. فیلم "ماه عسل" فریدون گله.
در این فیلم جمشید مشایخی در نقش یک پدر شکست خورده یکی از بهترین بازی های زندگی اش را ایفا می کند . برای مثال بخشی ازبازیش در فیلم را که دوست دارم خیلی ساده تعریف می کنم.
خان بابا (جمشید مشایخی) شمال است که می فهمد رضا (بهروز وثوقی)رفته تهران پیش نی نی(گوگوش). او عشق رضا به نی نی را باور ندارد و فکر می کند که رضا می خواهد انتقام یک عمر زندگی بی هویتش را از خان بابا بگیرد. رضایی که پسر خانه زاد و تحقیر شده قلمرو اوست اما در حقیقت فرزند نامشروع دایی(رضا کرم رضایی) است. رضایی که به قول دایه خانم، مادرش (نادره خیرآبادی) همه چیز هست و هیچ کس نیست.
خان بابا فکر می کند رضا رفته تهران تا با هم آغوشی با نی نی، او را در هم بشکند.به سرعت راهی تهران می شود.(یادم رفت بگویم که خان بابا گل هایی در گلخانه دارد که به جانش بسته است). به خانه می رسد. دخترش را می بیند که گریه می کند و به آغوش پدر می خزد، پشتش می لرزد. نی نی می گوید: "خان بابا! من دیشب یه کار بدی کرد". خان بابا در هم می شکند، خرد می شود. تمام مچاله شدن یک مرد را می شود در این لحظه و در بازی جمشید مشایخی دید و بعد دختر ادامه می دهد: "من دیشب تمام گل های گلخونه ات رو چیدم". خان بابا انگار جان می گیرد ، نفس بند آمده اش بالا می آید و با همه وجود می گوید: "فدای سرت. تو که منو کشتی".
بله جمشید مشایخی بازیگری را بلد است و این سال ها از نظر جسمی هم توان بازی هایی جز در نقش پیرمردهای تکراری نداشته و ای کاش اصلا در این سال های اخیر بازی نمی کرد. اما شکی نیست که او هم آقایی برای بازیگری است.
به هر حال در این روزهای سلفی گرفتن با شمعی که دارد آب می شود ، تمام نگاهم به دنبال بهترین بازیگر نقش اول مرد یازدهمین جشن انجمن منتقدین و نویسندگان است که بی عکس و سلفی، سری به او بزند و رخصتی بخواهد و دلی به دست بیاورد تا مبادا دوباره مثل همه ی عمر دیر برسیم.
پ.ن : *از کلمه و لقب استاد استفاده نمی کنم که دیگر این روزها همه اگر عکاس نباشیم یقینا استادیم
*عکسی که می بینید مربوط به همان روز است
سی و یک نما –در استودیوی بزرگ آمازون از سال گذشته فیلمی در حال تولید بود که توجه زیادی به خود جلب کرد. فیلمی که عنوانش را از یک مستند معروف گرفته بود Life Itself به معنای " خود زندگی" به کارگردانی دن فوگلمن.
سی و یک نما –از شب گذشته شبکه نمایش به بهانه دهمین سالگرد خسرو شکیبایی و در بخش مرور پرونده بازیگران، فیلم های منتخبی با درخشش وی را هر شب ساعت ۲۱ روی آنتن خواهند برد
هما گویا (سی و یک نما) - برنامه خنداننده شو و اصولا آشنایی جامع تر با مقوله ای به نام "استندآپ کمدی" یکی از دستاوردهای مثبت برنامه خندوانه بود تا پیوندی بین تلویزیون با برنامه های روز مدیومی به نام تلویزیون در جهان پیشرفته باشد. استندآپ هنری در اجرا است که لااقل سالی یک بار حرفه ای ترین نوع آنرا در مراسم با اعتباری چون "جوایزاسکار" می دیدیم و لذت می بردیم بدون آنکه آن را آنالیز کنیم و به این بیاندیشیم که چقدر و در چه حجمی از زمان و چه گروه فکری برای آن برنامه ریزی کرده اند.
هما گویا (سی و یک نما) –دختر وارد سوپرمارکتی کوچک در شهری مرزی می شود و از فروشنده سیگار می خواهد.چهره ای هراسان و رنگ پریده دارد و گوشه پیشانی اش خون آلود است.
او از فروشنده درباره بازی معروف "حقیقت یا شهامت"سوال می کند و اینکه چطور این بازی می تواند بازیکن های خود را به هر کاری وادار کند.
در این سکانس ابتدایی زنی معمولی مثل هر شهروندی مشغول خرید از سوپرمارکت است که می توانیم حدس بزنیم سرنوشت خوبی در انتظار او نیست.
دختر در حالی که نشان می دهد چاره ای جز ابن کار ندارد، مواد آتش زا را به یک باره روی زن می ریزد و با کبریت او را به آتش می کشد و این سکانس اولیه با فریادهای زن تمام می شود .
فیلم با سکانسی آغاز می شود که قلاب خوبی است برای به دام انداختن تماشاگرکه با کنجکاوی تا به انتها داستان را دنبال کند وضمن اینکه فیلم بیشتر مهیج است تا ترسناک اما ریتم مناسب آن مانع از کسالت بیننده می شود البته تا یک سوم پایانی فیلم که به نظر عمده نقطه ضعف «حقیقت و شهامت» را یک جا به خود اختصاص می دهدد.
حقیقت یا شهامت (Truth or Dare ) به کارگردانی «جف وادلو» عنوان فیلم ماورایی و ترسناکی است که گر چه نظر منتقدین را به خود جلب نکرد اما طبق معمول فیلم های این ژانر از فروش خوبی بهره برد و بخصوص طرفداران فیلم های ترسناک با قهرمان های جوان، نظیرسری "جیغ" ، "می دانم تابستان گذشته چه کردید" و یا حتی "مقصد نهایی" از آن بدشان نیامد اگر چه به هیچ عنوان درحد و اندازه های فیلم هایی که نام برده شد، نبود.
در سکانس بعدی ، دو دختر جوان را می بینیم و متوجه می شویم که سال هاست دوست صمیمی هم هستند . الیویا (لوسی هال) نقش اول فیلم ، به نظر میرسد دختر مثبت مدرسه و مستعد کارهای خیر است و این اجمالا در چت او با یک انجمن خیریه به تماشاگر تفهیم می شود( از آن معرفی های گلدرشت) .مارکی(ویولت بنه) به الیویا پیشنهاد می کند که برای تعطیلات فارغ التحصیلی به همراه چند دوست و همکلاسی شان از شهری مرزی خود به مکزیک بروند و خوش بگذرانند و الیویا با اکراه می پذیرد.اما ماجرا به یک خوش گذرانی ساده ختم نمی شود.
اتفاق در آخرین روز سفر رخ می دهد . وقتی اولیویا با پسری به نام کارتر در کلوپ شبانه آشنا می شود و او را به دوستانش معرفی می کند. آنها تصمیم می گیرند تا شب آخر را در هتل نگذرانند و کارتر، بچه ها را با خود به ملک متروکه و ترسناکی (یک صومعه قدیمی ) می برد و در این مکان عجیب به آنها پیشنهاد بازی «حقیقت یا شهامت» را می دهد.
بازی مشهورو منسوخی که در آن، بازنده مجبور است بین حقیقت و شهامت یکی را انتخاب کند.
به زودی آنها متوجه می شوند که این بازی، پیچیده تر و جدی تر از آن است که فکر می کردند که پس از بازگشت از سفر، تازه شروع می شود. بازی که جدالی است شیطانی و در آن همگی محکوم به مرگ هستند.....
پی نوشت: «جرأت یا حقیقت» به انگلیسی: Truth or Dare یک فیلم آمریکایی تولید سال ۲۰۱۸ ماورایی و ترسناک با کارگردانی جف وادلو با بازی لوسی هال و تایلر پاسی است
نام فیلم از بازی به همین نام الهام گرفته شدهاست. این فیلم در تاریخ ۱۳ آوریل سال ۲۰۱۸ اکران شد که فروشی بالغ ۲۱ میلیون دلار داشت در حالی نقدهای منفی از منتقدین دریافت کرد که «به اندازه کافی مبتکر یا ترسناک نیست تا بتواند از فیلمهای مشابهای که قبلاً ساخته شده بود، متمایز شود.» توصیف کرده بودند.
همه کسانی که کریستف کیشلوفسکی را می شناسند، همواره او را به عنوان کارگردانی تنها، بدبین و دلمرده به یاد می آورند که به طرز شاعرانه و رمانتیکی غمگین بود.