نمایش موارد بر اساس برچسب: هما گویا

هما گویا (سی و یک نما) – در حالی که پیک پر بازدیدترین برنامه های تلویزیون مدتهاست به کارهای تولیدی و ترکیبی چون "نود" ،" ماه عسل" ، " خندوانه " و یا "دورهمی" تعلق دارد و سال هاست هیچ سریالی خیابان ها را خلوت نمی کند و فقط "پایتخت ها" و یا آنهایی که به سرپرستی قلم توانای "برادران قاسمخانی " به تازگی مغضوب شده در این میان استثنا هستند و این اواخر "نوار زرد" اقبالی برای جلب مخاطب داشته که بازهم با مخاطب دودهه گذشته فاصله دارد، سریال هایی که نام "سروش صحت" به عنوان کارکردان و یا یکی از نویسندگان در تیتراژ می آید توانسته با مخاطب چنان ارتباطی برقرار کند که این روز ها همه مشتاقانه منتظر فصل دوم سریال "لیسانسه ها" باشند.سریالی که به ما با هم خندیدن را می آموزد و البته با هم همدلی کردن را.

منتشرشده در تلویزیون

هما گویا (سی و یک نما) – به نظرم کارآکترهای زن با نام "مشرقی" در فیلم های جیرانی هر کدام گوشه ای ازشخصیت ناآرام سینماگر اوست که برای فاصله گرفتن از آنها در غالب شخصیت یک زن و نه مرد در فیلم هایش امضا می کند تا از آنها دور شود. شخصیت هایی که هم قربانی هستند و هم می توانند قربانی بگیرند. درست مثل صحرا مشرقی در فیلم خفه گی.

منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما) – "خانواده من دوست داشتند که من دکتر بشم و یا در نهایت مهندس و خودم می خواستم یک وکیل شوم و در کنارش یک کمدین. به این ترتیب گزینه های من از نظر خانواده ام این بود : اول، پزشک / دوم، مهندس / سوم، وکیل / چهارم : عضو داعش و پنجم / یک کمدین"

فیلم کمدی – رمانتیک "بیمار بزرگ" از آن دسته فیلم هایی است که شاهکار محسوب نمی شود اما بسیار حالمان را خوب می کند. بخصوص ما که ایرانی هستیم و فرهنگی نزدیک به فرهنگ کشور پاکستان داریم ومسئله مهاجرت و فاصله بین جهان خود و جهان غرب را با فرستادن بچه هایمان برای پیشرفت و ادامه تحصیل و یا کوچ دست جمعی به معنای واقعی درک می کنیم. درکی که در لابه لای دیالوگ های این فیلم می توانیم به آن برسیم.

024a_tbs_sg_30719-h_2017.jpg

فیلم بیمار بزرگ با نگاهی به یک داستان واقعی ساخته شده و از دو نویسنده وام گرفته که یکی پاکستانی تبار و دیگری آمریکائی است و این بسیار در واقعی شدن شخصیت ها و شخصیت پردازی درست فیلم موثر بوده است.به خصوص که در واقع این فیلم بخشی از زندگی خود بازیگر اصلی فیلم یعنی "کمیل نانجیانی" است.
کمیل نانجیانی بازیگرپاکستانی - آمریکایی در نقش شخصیت اول این فیلم که بسیار بازی درخشانی از خود ارائه داده ، یکی از نویسندگان این اثراست که باعث شده تا شاهد فیلمی خلاقانه با وفاداری به فرهنگ شرقی را در قاب تصویر بی هیچ بی انصافی و سیاه نمایی ببینیم.از مزیت های نانجیانی به این نیز باید اشاره کرد که چهره ای به شیرینی و دلپذیری اجرای استندآپ ها و بازی هایش در فیلم و سریال دارد.
کمیل که از هنرپیشه های محبوب سریال های تلویزیونی است در این فیلم بیش از پیش توانائی هایش را به رخ بیننده می کشد و از آنجا که خود یک "استندآپ کمدین" مطرح است و در این فیلم هم نقش خودش (جوان پاکستانی را بازی می کند که همین شغل را دارد) می توانیم از استندآپ کمدی او که خارج از هر نوع ابتذال و لودگی است و مهمترین دغدغه هایش را در بستر طنز به چالش می کشد لذت ببریم و می تواند کلاس درسی باشد برای کسانی که می خواهند درک درستی از استندآپ داشته باشند.

 

thebigsick-hunterromano.jpg
صحنه ها و دیالوگ های بی نظیری در این فیلم وجود دارد. مثل وقتی که کمیل در یکی از استندآپ هایش می گوید:
"خانواده من دوست داشتند که دکتر بشم و یا در نهایت مهندس و خودم می خواستم یک وکیل شوم و در کنارش یک کمدین. به این ترتیب گزینه های من از نظر خانواده ام اینطور بود : اول، پزشک / دوم، مهندس / سوم، وکیل / چهارم : عضو داعش و پنجم / یک کمدین."
و یا دیالوگ بسیار خوب دیگری که در پاسخ به خانواده اش وقتی مادر می گوید:"ما به خاطرتو مهاجرت کردیم. پدرت مجبور شد تا دوباره امتحان بده و به دانشگاه بره و در سن پنجاه سالگی کنار هم کلاسی های بیست ساله بنشینه و... و ..."
کمیل در پاسخ می گوید : "من مدت هاست نماز نمی خونم و اسلام را هم می خواهم با نگاه خودم پیدا کنم و به آن ایمان داشته باشم و نه اینکه به خاطر شما مسلمان باشم. این یک حقیقتی است، وقتی فرزندتان را به اینجا می آورید هر کاری هم بکنید اوتحت الشعاع فرهنگ کشور جدید و پیشرفته قرار می گیرد و دیگر صرفا به فرهنگ و آداب و رسوم زادگاهش تعلق ندارد و این انتخاب خود شما بوده و نه من"
و خیلی از دیالو گ ها و موقعیت هائی که حتما از آن لذت خواهید برد.

 

050A_TBS_day_024_5914.0.jpg
فیلم بیمار بزرگ داستان عشق کمیل و امیلی (با بازی" زو کازان" نوه کارگردان بزرگ الیا کازان)است که در ادامه امیلی به یک بیماری سخت ویروسی دچار می شود و به کما می رود. در کشاکش این بیماری ما با خانواده های این دو آشنا می شویم و با شخصیت پردازی های بسیار خوب و بازی های درخشان آنها (بخصوص هالی هانتر در نقش مادر امیلی) وارد زندگی پر چالش والدین می شویم.

منتشرشده در سینمای جهان
 
هما گویا (سی و یک نما ) – خانه دختر انگار چیزی کم دارد. شاید همان جای خالی دختر در خانه است. یا جای خالی امنیت که ویژگی هر خانه ای است. خانه خانه ی امنی نیست انگار. انگار اصلا خانه نیست.قبل از مرگ دختر هم انگار ماتمکده بوده.این را می شود از ایمیل هائی که خواهر کوچکتر بعد از مرگ سمیرا برای بهار می زند فهمید.
 
اینکه چقدر از فیلم ممیزی خورده و اینکه چرا ترانه های حامد همایون روی فیلم است در حالی که سال نود و دو( زمان تولید فیلم) هنوز این آلبوم در نیامده بود را نمی دانم اما هر چه هست بسیار ظریف و حرفه ای این اتفاق افتاده و در همان تایم کوتاه یک ساعت و بیست دقیقه حرف هایش را می زند ، گر چه انگار منتظریم قسمت دوم این فیلم ساخته شود تا نه اینکه صرفا با راز سمیرا بلکه با شخصیت های دیگر این فیلم ارتباط بگیریم.
دو دختر دانشجو (باران کوثری و پگاه آهنگرانی ) خود را برای عروسی هم کلاسی خود سمیرا (رعنا آزادی ور) آماده می کنند که خبر می رسد سمیرا مرده است و....
 
 
 
پرویز شهبازی فیلمنامه را نوشته است وگرنه محال بود که برای دیدن سازنده فیلم های "کلاغ پر" ، "زن ها فرشته اند "و "آقای هفت رنگ" اصراری به دیدن همان روز اول اکران داشته باشم.سه سال توقیف بودنش هم آنقدرفاکتور مهمی برایم نبود و همه چیز به شهبازی برمی گشت و سوژه ی بکرش .
کنجکاو بودم یکبار دیگر در هوای قصه های شهبازی "نفس عمیق" بکشم.اما بدیهی است که کارگردانی هم نقص نداشت و شهرام شاه حسینی غافلگیرمان می کند. انگار خود شهبازی پشت دوربین بود وجای تبریک دارد به شهرام شاه حسینی.
عجله داشتم در دیدنش همین روز اول از ترس اینکه مبادا دوباره جنجال های این یکی دوروزه مدت اکران خانه دختر را به مخاطره بیاندازد.
چند سالی بود خودم را سرزنش می کردم که در سی و دومین دوره جشنواره فیلم فجرمشکلی پیش آمد وآن روز به اکران فیلم نرسیدم....
فیلم شروع میشود و زود مخاطب را غافلگیر می کند. انقدر غافلگیر می شویم از اینکه در یک فیلم ایرانی سوژه آن براساس باکره بودن یک دختر در شب عروسی باشد که به مهمترین نکات روانشناسانه ونگاه اجتماعی آن بی تفاوت می مانیم. مثلا اینکه یک مرد عاشق با شوکی که نامزدش روز قبل از مراسم عروسی خودکشی می کند و علت خودکشی هم باکره بودن یا نبودن اوست، سراغ گل فروشی و فیلمبرداری و سالن عروسی می رود و با وجود اینکه وضع مالی مناسبی دارد کاسبکارانه برای نپرداخت هزینه ها چانه می زند.این شخصیت دوگانه کیست . آیا منصور(حامد بهداد) اصلا تصوری از زندگی زیر یک سقف با عشق دارد؟وچقدر شهبازی با ظرافت نشان می دهد که این مرد اصلا مفهوم عشق را هم کاسبکارانه می بیند و وقتی همه چیزش را در حقیقت از دست داده باز هم ذاتا همان هست که بوده، مردی که باید زن می گرفته و تشکیل خانواده می داده چون مرد است.
 
 
 
این تلنگر ها ادامه دارد . زمانی که سفارش سنگ قبر می دهد و تاکید دارد به حک شدن کلمه دوشیزه روی سنگ قبر. دقیقا کلمه ای که خودش هم به آن شک دارد.شک دارد چون او را هرگز نشناخته است.خودش هم اعتراف می کند وقتی که حتی نمی داند دختری که قرار بود خانم خانه او شود شعرهم می گفته است.
پرویز شهبازی در این قصه بیشتر از آنکه به نقد بعضی از رسوم که خوشبختانه تا حدود زیادی در جامعه منسوخ شده بپردازد نگاه زیرکانه به دخیل بودن طبقات و فرهنک دو نفر دارد که می خواهند با هم زندگی کنند. او هیچ کم نمی گذارد وقتی بی دلیل مسئول پرونده از منصور می پرسد که مدرک تحصیلی او چیست و پاسخ می شنود دیپلم. در حالی که سمیرا سال آخر دانشگاه است.
این داستان نفس عمیقی بلند تر از بکارت دختر دارد.جنازه به پزشک قانونی رفته است.پس دیگر مشخص است که آیا سمیرا در گذشته خواسته یا نا خواسته رابطه جنسی داشته یا نه اما قصه و فیلم نمی خواهد ما این را بدانیم. او مرتب به ما کد می دهد تا بعد از اتمام فیلم ، تازه چراغ های خانه دختر برایمان روشن شود . دختری که حاضر نیست همسر چند ساعت بعدش دست او را لمس کند.
 
 
 
مادر دختر مرده است. مرگ او هم به نظر مشکوک می آید یعنی در حقیقت این پدر خانواده است که به نظر می رسد از رازی باخبر است. پدری (بابک کریمی)که به همه چیز مشکوک است و حالا حاضر است خانه را هم زیر قیمت بفروشد تا به جای اینکه از شرافت دخترش دفاع کند ، مهر تاییدی به پچپچه های درگوشی بزند.
قصه فیلم ما را سر در گم می کند چرا که اگر در این قصه گم نشویم شاید هرگز قصه را پیدا نکنیم. در حقیقت شهبازی می خواهد که ما خط به خط قصه را بسازیم. بازی های زیادی با ما دارد که شهرام شاه حسینی به خوبی از عهده به تصویر کشیدن آن بر آمده است. مثل یک سکانس شک ما به نگهبان خانه با بازی کم نظیر "نادر فلاح".گفتم کم نظیر و باید اشاره کنم که در این فیلم همه کم نظیرند حتی در یک سکانس یا دو سکانس. بازی بسیار خوب " رویا تیموریان" در نقش مادر منصور یا نسیم ادبی خواهر و بهناز جعفری خاله او همانقدر تحسین برانگیز است که بازی محمدرضا هدایتی در نقش مدیر تالار عروسی و حتی...نگهبان خوابگاه دختران دانشگاه یا دوست پسر خواهر سمیرا ، مرد سنگ قبر فروش و...
که این یعنی کارگردان توانسته از پتانسیل بازیگران خوب ، درست وام بگیرد.
یکی از بهترین بازی های رعنا آزادی ور ، پگاه آهنگرانی و باران کوثری در کنار درخشش فوق العاده بابک کریمی پدر سمیرا و حامد بهداد در نقش منصور اما....ستاره این فیلم پردیس احمدیه است در نقش خواهر سمیرا.بازیگر نقش سنگ قبر فروش را نمی دانم تا حق را ادا کنم و بازی او را هم از قلم نیاندازم.
 
 
 
ویژگی مهم خانه دختر که برای من بسیار با اهمیت است و در آخر می خواهم به آن اشاره کنم اینکه این فیلم با همه ی تلخی اش ما را در تلخی ها خفه نمی کند و به مخاطب اجازه نفس کشیدن و گاه خندیدن هم می دهد و این بسیار نقطه ی قوتی است
 «خانه دختر» را یقینا باید اولین ساخته سینمایی شهرام شاه حسینی به حساب آورد اگرچه که شاه حسینی پیش از این با فیلم های «کلاغ پر»، «زن ها فرشته اند» و «آقای هفت رنگ» وارد سینما شده است اما خانه دختر بهترین فیلم سی و دومین جشنواره فیلم فجر بود که به رزومه اودر سینما معنی و مفهوم داد.فیلمی که به رغم سه سال توقیف هنوز هم همان تازگی را دارد و نباید فرصت دیدن آن را از دست داد.
 
 
منتشرشده در سینمای ایران

هما گویا (سی و یک نما ) – در دو سریال "نابرده رنج" و "بچه های نسبتا بد"، حضور چهره ای توجه مخاطبان تلویزیون را جلب کرد که سالها پیش حامد بهداد نیز به رغم درخشش در سینما با حضور در یک سریال تلویزیون به یکی از محبوب ترین ها بدل شد.در سینما،اوج درخشش حامد بهداد فیلم "بوتیک" بود و اوج درخشش این بازیگرجوان فیلم "ملکه".

منتشرشده در سینمای ایران
 
هما گویا (سی و یک نما ) – کمی به عقب برگردیم به اندازه ی چند روز. آیت الله علم الهدی اعتراض داشتند به حضور فیلم "نفس" در اسکار و دلیل پذیرفته شدن این فیلم توسط اسکار را نشان دادن فقر و بدبختی و جنگ در این فیلم دانستند. ایشان یک مشاور هنری دلسوز نداشتند که برایشان توضیح دهد که آکادمی اسکار هنوز حتی فیلم نفس را ندیده، چه برسد به اینکه انتخاب کرده باشد!
 
حالا به عقب تر می رویم به زمان انتخابات و همنشینی امیر تتلو وآقای رئیسی که یقینا نقش مهمی در شکست وی در انتخابات داشت.
اجازه بدهید باز هم به عقب تر برویم. به زمان موفقیت فیلم "جدائی نادر از سیمین" در اسکار و حضور یک روحانی در برنامه نوروزی احسان علیخانی و طعنه زدن به لباس رسمی وی که بی شباهت به لباس حاضران در مراسم اسکار نداشته است و البته نکوهش فیلم جدائی نادر از سیمین. احسان علیخانی خوش فکر در آن برنامه از این روحانی سوال کرد که آیا جدایی نادر از سیمین را دیده اند و ایشان در جواب گفتند که هر وقت اکران شود می بینند. کسی به این روحانی مطرح در آن زمانِ رسانه، این توضیح را نداده بود که تا فیلمی در ایران اکران نشود نمی تواند به اسکار معرفی شود.
این ها اتفاق هایی است که بارها موجب شده تا ناآگاهی روحانیون از سینما و موسیقی و در کل هنر و گاه و بی گاه موضوعات فرهنگی و اجتماعی، باعث خدشه دار شدن جایگاه اعتقادی و احترام خاصی که به این قشر تاثیرگزار جامعه داریم، شود.
حالا در مورد مداحی اهل بیت که پیش از این هم به عنوان یک بیزینس درآمدزا توسط چند تن در آمده بود، (که بر ریتم ترانه خانم هایده و یا اندی و کوروس مداحی می کردند!) به اوج رسیده است و انتخاب مداحان نوجوان و جوان در یک مسابقه!!! 
آیا واقعا در وصف اهل بیت سرودن و خواندن هم مسابقه لازم دارد؟ یک عمر برای حسین سینه زدند و نوحه خواندند؛ از ته دل و بی نگاه به ریتم و کوک و ناکوک یاد حسین را زنده نگه داشته اند و نه لزوما با تحریر و حنجره و ای بسا ادا و اطوار!! و...
به بهانه حسین (ع) نمی شود رقابت کرد. شوی تلویزیونی ساخت و مخاطب خرید؛ که موذن رسول اکرم(ص) بلال حبشی بود، که روایت است زبانش روی بعضی از حروف می گرفت.
زنگ خطری است دیدن مداحان پیرغلام در صف داورانی که یادآور مسابقاتی از این دست باشند که هیچ سنخیتی با مداحی ندارد و بیشتر بار سرگرمی و تبلیغات و برنامه‌های مفرح تلویزیونی را بر دوش می‌کشد. 
یقین دارم همین عزیزانی که بسیار محترمند و از بچگی حتی در سال های پیش از انقلاب نوای حسین سر می دادند، هم نمی دانند که در ورطه چه بازی سبکی از طرف رسانه ملی افتاده اند که برای دیده شدن از هیچ دستاویزی دست بر نمی دارد.
مذهب و آیین‌های دینی ما نباید به اندازه‌ی سطحی ترین برنامه‌های تلویزیونی و شوهای سرگرمی که عمدتا هم تقلیدی نیمه‌‌کاره از نمونه‌های خارجی خود هستند پایین بیاید.
بگذارید ما با همان نوای جگر سوز موذن زاده اردبیلی ها شور بگیریم، مداح‌هایی که روی انواع سبک های "هاوس" و "ترنس" و... را برای مدح و ثنای حسین (ع) و اهل بیتش سفید کرده اند و حالا قرار است در یک شوی تلویزیونی محک هم بخورند به کار مشتاقان واقعی نمی‌آیند.
منتشرشده در گوناگون

 

هما گویا (سی و یک نما ) - پریناز با سکانسی پر تعلیق که خیلی هوشمندانه به تصویر کشیده شده شروع می شود. از وحشت و اضطراب "خورشید" (شبنم قلی زاده) متوجه می شویم که به او تجاوز شده است و این شروع، هر مخاطبی را کنجکاو می کند تا منتظر فیلم مهیجی و رازآلودی باشند، اما قصه اصلا خورشید نیست او به زودی در سکانس های ابتدائی فیلم،خواسته و یا نا خواسته از پشت بام سقوط می کند و میمیرد و دخترش پرینازشاهد این ماجراست.
 
اسم فیلم " پریناز " است اما قصه ، قصه ی "فرخنده" ای (فاطمه معتمد آریا) است که اسمش به صفات درونی اش طعنه می زند.صفاتی که به شخصیت او و به مرور زمان به زندگی اش تحمیل شده است. از زشتی چهره اش که در کنار زیبائی خواهرش خورشید بیشتر توی ذوق زده بوده وموجب تحقیرش شده تا امروز که باید از "پریناز" دختر ناخواسته خورشید نگهداری کند که مانند مادرش زیباست و این پیردختر خرافاتی و خشکه مذهب را به یاد گذشته از دست رفته اش می اندازد.پریناز از نظر فرخنده فقط یک بچه حرامزاده است که همیشه این نکته را به دیگران گوشزد می کند.او مایل نیست که پریناز را نگه دارد اما چاره ای نیست چرا که فرخنده تنها کسی است که پریناز دارد.
پریناز مرتب تحقیر می شود تا اینکه در محله، بچه ای لال را شفا می دهد و به یکباره پرینازحرامزاده تبدیل به یک معجزه گر و قدیس می شود.
برای نقد فیلم پریناز باید بگوییم که بهرام بهرامیان بسیار قاب را خوب می شناسد و کارگردان خوبی است اما علاقه وافری در مغشوش کردن افکار مخاطب در دیدن یک فیلم هیجان انگیز دارد و در فیلم پرینار تمام قاب ها روی گریم های نامتعارف و بعضا بی دلیل و از فیلم بیرون زده شکل می گیرد که در راس آن گریم بی جهت "طناز طباطبائی" مشهود است اما موسیقی و تصویر برداری دقیقا تنها نقطه عطفی است که به این گریم اگزجره شکل و فرم می دهد و قصه در آن نقش چندانی ندارد . درست مثل فیلمی که بهرامیان به تهیه کنندگی زنده یاد"علی معلم " به نام "آل" ساخت و در عین خوش ساختی آنقدر درهم و مغشوش بود که نتوانست آن طور که انتظار می رفت مخاطب را جلب کند. این اتفاق در پریناز هم می افتد. وقتی که نمی دانیم که او فرشته است یا شیطان. اصلا قرار است فرشته باشد یا شیطان؟ این سوال در تمام مدت، ذهن مخاطب را در فیلمی سراسر بد بینانه مشغول کرده است آنقدر که فرصت نمی کنیم قصه زندگی تلخ فرخنده که راوی داستان است را از چشمان گریم شده زیر ابروهای غیر طبیعی پر پشتش بخوانیم.
 
 
photo_2017-09-20_14-27-22.jpg
وقتی پریناز زیبا درست مثل فیلم جن گیر در صحنه هائی به خود ادرار می کند شوکه می شویم و هرگز نمی توانیم آنطور که باید با شخصیت کودکی که باید در حین دیدن به شدت نگران او و سرنوشتش باشیم دل بدهیم.نمی دانیم او روحش تسخیر شیطان است یا در پناه مقدسات.
نویسنده درست یا غلط، به عمد یا غیر عمد مرتب باورهای مذهبی و دینی ما را محک میزند تا جائی که فاصله بین خیر و شر به موئی بند می شود.
 
photo_2017-09-20_14-27-32.jpg
فیلم پریناز، شوآفی برای گریم است که ما باید از گریم ها به ذات شخصیت ها برسیم یا اصلا شخصیتی بی دلیل در قصه بنشیند صرفا برای یک گریم آنچنانی. مثل گریم مصطفی زمانی در فیلم و نقشی برای او که می شود کنار گذاشتش.
از طرفی دیگر دوچرخه سازی (حمید فرخ نژاد) که به پریناز کمک می کند و او را به خانه اش می برد و فیلم گستاخانه این کودک نابالغ را یک بدکاره از نگاه اهالی محل جلوه می دهد. موردی که در تمام دنیا با احتیاط به آن اشاره می شود و در خیلی از کشورهای پیشرفته اصولا ممنوع است.
 
photo_2017-09-20_14-27-43.jpg
تاسف از دیدن فیلم پریناز بیشتر از این لحاظ است که چرا فیلمی که می توانست پیام های بسیاری داشته باشد و با شخصیت پردازی های درست به یکی از ناب ترین ساخته هائی تبدیل شود که حتی در دنیا حرفی برای گفتن داشته باشد به گونه ای است که پس از چند سال توقیفش با دیدن آن به خود بگوئیم : "اگر رفع توقیف نمی شد هم چیزی را از دست نمی دادیم".
نا گفته نماند که بهرامیان در دفاع از این ساخته اش گفته است که بخش های مهمی از فیلم کوتاه شده است (حتی پایان بندی فیلم) که تاثیر زیادی در کیفیت فیلم داشته است
بازیگران فیلم سینمایی پریناز : فاطمه معتمدآریا، مصطفی زمانی، فرهاد آییش، طناز طباطبایی، حمید فرخ نژاد مژگان بیات، شبنم قلی خانی، فرخ نعمتی، مائده طهماسبی، امیرحسین فتحی و… بازیگران این فیلم هستند و مریم ضیایی بازیگر خردسال فیلم است.
 
منتشرشده در سینمای ایران

 
هما گویا(سی و یک نما ) – هر وقت در جمعی حسن معجونی را می دیدم، آنچنان سعی می کردم با او برخوردی نداشته باشم که گاه به دیوار می خوردم. حسن معجونی برای من یک نابغه تئاتر بود که حتی نمی‌شد یک دقیقه تحملش کرد. او دقیقا همانی بود که در "مسافران" رامبد جوان از یک سیاره دیگر می آمد. بی احساس ، سرد و یخ‌زده. مطمئنم خیلی ها با این حس من موافقند و چه خوب که در مسابقه‌ی جذاب و دیدنی خنداننده شو ما با حسن معجونی ای آشنا شدیم که دوستش داریم حتی وقتی از رشت برایمان ویدئو می‌فرستد.

 

در خنداننده شو ما فرصت کردیم تا داشته های شقایق دهقان را بشناسیم و بفهمیم که او بیش از یک بازیگر خوب پتانسیل دارد که زیر نور هر ماهی برود و ساختمان پزشکانی را به وجد بیاورد. با خنداننده شو اشکان خطیبی ای را شناختیم که گرچه در چند برخوردی که با او داشتم متوجه شدم که چقدر حساس و زود رنج است، اما حالا می بینم که بیشتر این حساسیت ها و زودرنجی هایش نشات گرفته از احساس پاکی است که دارد. مهربان است ، منصف است و کارش را خوب بلد است . و اما... رامبد جوان. از او چیزی نمی گویم و حتی از خندوانه اش چرا که می دانم با تمام شدن این برنامه همگی فرصت خواهیم داشت که به نقشی که او و برنامه اش در این چند سال بر ارتباط با فرهنگی تازه در مدیومی بسیار تاثیر گزارچون رسانه ملی داشته فکر کنیم و منصفانه قضاوت کنیم که خندوانه جاده صاف کن چه برنامه هایی شد و تا چه اندازه به ما حس خوب داد.
مورد دیگری را هم باید درباره حسن معجونی بگویم تا یادم نرفته!! در برنامه خنداننده شو حسن معجونی جدی کار می کرد اما نه بی تفاوت. بسیار بی حاشیه بود؛ اما از او بسیار یاد گرفتیم. یکی از نکات جالب توجهی که در آموزشش وجود داشت این بود که می خواست به مردم بگوید که شما و شعور و سلیقه شماست که باید محک بخورد و نه احساساتتان، مثلا وقتی به گروهش می گفت روی صحنه نگویند به من رای بدهید.!
اما درباره‌ی حاشیه های اجرای درویشان پور که خودش یک کمدی موقعیت است، شروع اجرای او، کپی یکی از استند آپ های "ماز جبرانی" بوده که من اصلا ایشان را نمی شناختم اما اتفاقا آن قسمت کپی شده تنها نقطه ضعف اجرای او بود که اگر حذف می‌شد حتما قوی تر می نمود چرا که اصلا با فرهنگ ما همخوانی نداشت. چرا که اساسا در فرهنگ ایرانی ها(به جز فرهیختگان متجدد شده امروزی) معمولا آقایان در اتاق زایمان حضور ندارند که به آن ها گفته شود کنار خانم باشد و او را به نفس کشیدن های عمیق تشویق و وادار کند؛ این دقیقا همان قسمت غیر ایرانی و نه چندان هماهنگ با باقی اجرا بود که کارکردش قطعا برای ماز جبرانی با توجه به مخاطبان غیر ایرانی و البته ایرانی مهاجرش بیشتر و بهتر است.
جالب این که ماز جبرانی هم خودش به این اتفاق واکنش بسیار خوبی داشت و در پستی که در یکی از صفحات مجازی اش گذاشته، گفت که از این اتفاق به هیچ عنوان ناراحت نیست و دمت گرمی هم نثار درویشیان پور کرده بود که او را به کسانی مثل من که نمی شناختندش، معرفی کرده.!
حاشیه چند ساعت اخیر هم به نظرم بی اهمیت است. لو رفتن این که چه کسی برنده شده، ممکن است یک بازی ژورنالیستی باشد یا یک حرکت تبلیغاتی از طرف گروه. هر چه که هست این مسابقه و این دو فینالیست با این که با یکدیگر رقابت کردند ولی حالا و در مرحله‌ی نهایی عملا هر دو برنده‌ی این رقابتند‌. میثم درویشانپور به سلیقه‌ی مخاطب ایرانی نزدیکی بسیاری دارد و مجید افشاری کارش را درست مثل کمدین‌های مطرح روز انجام می دهد و در استاندارد های استندآپ.‌.
این که عده ای بخواهند بگویند حق کشی شده یا چرا محراب قاسم خانی از یکی از فینالیست‌ها حمایت کرده و غیره و غیره تمامشان حاشیه هایی ست که اتفاقا هم برای برنامه هم برای شرکت کنندگان و هم برای این جریانی که در کمدی آغاز شده چندان هم بد و منفی نیست حالا که خندوانه رو به پایان است این ماجرا ها می تواند پایانش را دلچسب تر و پر ماجراتر کند.
و یک نکته‌ی جالب دیگر این که وقتی یک سایت اسم و رسم دار صرفا برای جلب مخاطب عنوان می کند که "اگر نمی خواهید بدانید برنده ی خنداننده شده چه کسی ست به سایت ما سر نزنید!" این به دور از شان رسانه‌ای است، اگر سایت بی نام و نشانی بود می شد به چنین حرکاتی برای کلیک خوردن حق داد ولی در این مورد فقط می شود تاسف خورد که کارکرد رسانه ها با فضای مجازی دچار اختلاط شده است.
امشب با شبکه نسیم خواهیم بود ، با خنداننده شو و همانجایی که خندوانه باید باشد.

منتشرشده در تلویزیون
 
 
هما گویا (سی و یک نما) - دیرزمانی است كه سینمای معناگرای ایران با این دغدغه روبه رو است كه چگونه می توان مخاطب را با این گونه فیلم ها آشتی داد، چگونه می توان جوان و نوجوان را به سینمایی كشید تا فیلمی را علاوه بر سرگرمی با تفکر و نگرش ببیند.فکر می کنم به همین سادگی. به سادگیِ خاطره ای که من از فیلم "جولیا" دارم.
و این هم یادداشتی که در دوم بهمن سال ۱۳۸۳ در روزنامه شرق چاپ شد:
چند ماه بعد از انقلاب بود و قبل از انقلاب فرهنگی. تازه از دوران كودكی خداحافظی كرده بودم و طعم گس نوجوانی را مزه مزه می كردم. سینمای «شهرفرنگ» آن زمان فیلمی را اكران كرده بود با نام «جولیا». در یك بعدازظهر آخر هفته به همراه جوان های خانواده که آن زمان شور و شوق روشنفکری هم داشتند به منظور دیدن یك فیلم خوب در این بهترین سینمای شهر به دیدن جولیا رفتیم. برای من فقط مهم این بود که جوان ها من را هم آدم حساب کردند و با خود به سینما بردند.هنگام خرید بلیت وقتی خودم را با عكس های فیلم مشغول كرده بودم، هیچ جذابیتی برای من نوجوان نداشت، نه از آرتیست مردی كه با چشم های روشن و عضلات پیچیده از محبوب زیبایش عشق می طلبید خبری بود و نه از محبوب زیبایی كه دلبری می كرد اثری.نیم نگاهی به سینمای همسایه كردم «سینما شهر قصه»، نمایش یك فیلم رمانتیك با بازیگرانی جذاب. فیلم "استخر" با بازی "آلن دلون".دعا می كردم ای كاش بلیت جولیا تمام شود، ای كاش همین الان برق سینما شهر فرنگ برود، اصلاً دستگاه نمایشش خراب شود تا ما «سینمای دیگری» را انتخاب كنیم، اما این گونه نشد و من جولیا را دیدم و جولیا مرا جادو كرد. حس همذات پنداری من با «لیلیان» قابل وصف نبود. لحظه به لحظه به همراه او به دنبال جولیا می گشتم و همانند او جولیا را دوست داشتم. جولیا دوست خود من شده بود. جولیا را می شناختم، می دانستم چرا او قبل از اینكه شامش را بخورد بستنی می خورد، می دانستم چرا با تمام رفاهی كه داشت زندگی دیگری می طلبید، او می خواست جولیا باشد و من نیز می خواستم دوست او باشم.من هم زمانی كه به همراه لیلیان بعد از سال ها او را در آن كافه تاریك دیدم خوشحال شدم و به همراه لیلیان از دیدن پای مصنوعی او یكه خوردم.من هم همراه لیلیان از پرت شدن در آب هراس داشتم و من هم همراه او در قطار زمانی كه كلاه ممنوعه را به سر گذاشت از ترس بر خود لرزیدم.حالا سال ها از آن زمان می گذرد،
سالها بعد فیلم جولیا با تاخیر یك ساعته و در نیمه های شب یك روز كاری از برنامه «صد فیلم» شبكه سه پخش شد با سانسوری باور نکردنی و من برای چندمین بار جولیا را دیدم و باز هم لذت بردم.حالا من دختری داشتم که هم سن و سال من بود زمانی که برای اولین بار  در سینما این فیلم را دیده بودم.زیرچشمی دختر نوجوانم را که دقیقا هم سن آن زمان من بود نگاه می كردم كه خمیازه می كشید، چشم هایش را می مالید اما مشتاقانه فیلم را دنبال می كرد، برای اینكه احساساتش را محك بزنم چندین بار از او پرسیدم: «نمی خوای بخوابی» و پاسخ داد نه، می خوام جولیا را ببینم و دست آخر هم وقتی كه فیلم تمام شد دقیقاً همان سئوالی را از من كرد كه من بعد از اتمام فیلم از بزرگترهایم پرسیدم: «دختر جولیا پیدا نمی شه؟» سئوالی كه بعد از سال ها هنوز هم با دیدن جولیای «فرد زینه مان» فكرم را مشغول می كند و هنوز هم بعد از سال ها حتی زمانی كه جین فوندا (لیلیان) را در چهره ای دیگر می بینم از او می پرسم «بالاخره لیلیان كوچولوی جولیا را پیدا كردی؟» و امروز صبح دختر من وقتی كه برای رفتن به مدرسه حاضر می شد، درحالی كه از چهره اش نمایان بود كه كسر خواب دارد باز هم از جولیا می گفت و من خوشحال شدم. خوشحال و امیدوار چرا كه این نسل جدید نیست كه انتخاب درستی ندارد بلكه این سینمای ما است كه باید بكوشد تا بتواند فرد زینه مان داشته باشد و جولیا بیافریند.
پ.ن اول مرداد ۱۳۹۶: یادم باشد یک بار دیگر با نسل امروز نوجوان ها این فیلم را ببینم. بعید می دانم نوجوان های نسل امروز، نگران سرنوشت دختر جولیا  شوند!!!
منتشرشده در سینمای جهان

هما گویا (سی و یک نما ) – وقتی در کوچه و خیابان شهرم پوششی توجهم را جلب می کند که به جز یک تکه حریر نازک روی سر بقیه ظواهر نه شبیه به مردم خارج از کشوروغیر مسلمان بلکه شبیه به قشر خاصی از زن های خاص محله ای احتمالا در نیویورک است که اسکورسیزی سال ها پیش در آن فیلم "راننده تاکسی" را ساخت، به این می اندیشم که تا چه حد در مورد فلسفه حجاب می دانم.وقتی چشمان حریص پسرها را روی بدن این خانم ها حس می کنم در حالی که می دانم اگر "مریم میرزاخانی" با آن صورت ساده و موهای کوتاه از کنار این جوانان می گذشت ، جز احترام به عفاف و حجاب او هیچ عکس العملی نداشتند باز با خودم به دنبال پاسخی برای سوال هایم می گردم.

 

منتشرشده در گوناگون
صفحه16 از34